روايت شده : عايشه (يكى از همسران رسول خدا- ص ) از آنحضرت پرسيد: (( مردم در روز قيامت چگونه محشور مى شوند؟! )) .پيامبر (ص ) فرمود: (( آنها عريان و پابرهنه محشور مى گردند؟ )) .عايشه (با اضطراب ) گفت : (( واسواءتاه )) (واى از آبرويم ) سرانجام پيامبر (ص ) به او فرمود: (( ولى آنچنان مردم به خود مشغولند و در فكر خود هستند كه توجهى به غير خود دارند، سپس اين آيه (37 عبس ) را قرائت كرد: لكل امرء يومئذ شاءن يغنيه : (( در روز قيامت هر شخصى داراى شاءن و كارى است كه او را از ديگران مشغول و غافل نموده است )) .فريدالدين عطار براى مجسم نمودن گرفتارى سخت قيامت حكايت موش و گربه اى را كه در روى تخته پاره كشتى بر روى امواج آب دريا قرار گرفته اند به شعر درآورده ، و آن را به عنوان مثال ذكر مى كند، آنجا كه گويد:
كشتيى آورد در دريا شكست گربه و موشى در آن تخته بماند نه زگربه ، موش را روى گريز هر دوشان از هول درياى عجب در قيامت نيز اين غوغا بود يعنى آنجا، نى توونى ما بود
تخته اى زان جمله بر بالا نشست كارشان با همديگر پخته بماند نه به موش ، آن گربه را چنگال تيز در تحير بازمانده خشك لب يعنى آنجا، نى توونى ما بود يعنى آنجا، نى توونى ما بود
51 - پيام خدا
امام صادق (ع ) فرمود: خداوند توسط يكى از پيامبرانش ، اين پيام را به مردم رساند: (( هر مردمى كه در راه اطاعت من باشند، و در آنحال به آنها وسائل خوشى و رفاه را بدهم ، سپس آنها از آنچه دوست دارم (اطاعت ) به آنچه ناپسند دارم (گناه ) منتقل شوند، آنها را آنچه دوست دارند به آنچه ناپسند مى شمرند منتقل مى سازم ، و اگر بر اثر نافرمانى من گرفتار بلا گردند، و سپس از آنچه ناپسند دارم به آنچه دوست دارم (از گناه به اطاعت گرايند، آنها را از آنچه نمى خواهند به آنچه دوست دارم منتقل مى كنم .و هر مردمى كه از من نافرمانى كنند و به سختى افتند، سپس از گناه به اطاعت منتقل شوند، آنها را به آنچه دوست دارند منتقل كنم ، رحمت من بر خشم من پيشى گرفته است ، پس از رحمت من نااميد نباشيد زيرا گناهى را كه مى آمرزم نزد من بزرگ نمى نمايد، و به آنها بگو با عناد و لجبازى در معرض خشم من نيايند و دوستانم را سبك نشمارند زيرا هنگام خشم ، هيبتهائى دارم كه هيچيك از مخلوقم تاب مقاومت آن را ندارد )) .
52 - داستانى در مورد فدك
ابن ابى الحديد معتزلى كه از علماى معروف و برجسته اهل تسنن است مى گويد: من از استادم (على بن فارقى ) مدرس مدرسه بغداد پرسيدم (( آيا فاطمه (ع ) از ادعاى مالكيت (( فدك )) راست مى گفت ؟.گفت : آرى .گفتم : (( پس چرا خليفه اول ، فدك را به او نداد، در حالى كه فاطمه (ع ) نزد او را راستگو بود؟ )) .او لبخندى زد و كلام زيبا و لطيف و طنز گونه اى گفت ، در حالى كه او هرگز عادت به شوخى نداشت ، گفت :