18 - اشتياق بهشت به چهار نفر - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

18 - اشتياق بهشت به چهار نفر

آنس بن مالك مى گويد: روزى رسول خدا(ص ) فرمود:

انّ الجنة مشتاقة الى اربعة من امتى .

(( قطعا بهشت ، مشتاق به چهار نفر از امت من است . )) درنگ كردم از اينكه بپرسم اين چهار نفر چه كسانى هستند، نزد ابوبكر رفتم و جريان را گفتم ، و پيشنهاد كردم شما از رسول خدا (ص ) بپرسيد كه اين چهار نفر، كيانند؟ ابوبكر گفت : ترس آن دارم كه جزء آن چهار نفر نباشم ، و دودمانم (( بنوتيم )) مرا سرزنش كنند. )) نزد عمر رفتم و جريان را گفتم ، و پيشنهاد كردم شما سؤ ال كنيد، در پاسخ گفت : (( ترس آن دارم كه من جزء آنها نباشم و خاندانم (( بنوعدى )) مرا سرزنش كنند. )) نزد عثمان رفتم و همين پيشنهاد را كردم ، او نيز گفت : (( ترس آن دارم كه من جزء آنها نباشم و خاندانم (( بنى اميه )) مرا سرزنش كنند. )) به حضور على (ع ) رفتم ، آن حضرت را در نخلستان ديدم كه به كشيدن آب از چاه اشتغال داشت ، جريان را بازگو كردم ، و از آن حضرت تقاضا كردم كه شما از رسول خدا بپرسيد كه اين چهار نفر، كيانند؟!

فرمود: (( سوگند به خدا مى روم و مى پرسم ، اگر من جزء آن چهار نفر بودم ، حمد و سپاس الهى را بجا مى آورم ، و اگر جزء آنها نبودم ، از درگاه خدا مى خواهم كه مرا جزء آنها و دوست آنها قرار دهد، هماندم آن حضرت به سوى پيامبر (ص ) حركت كرد، من نيز همراهش بودم ، به حضرت رسول خدا (ص ) رسيديم ، ديديم سر رسول خدا (ص ) در دامن دحيه كلبى است (او جبرئيل بود كه به صورت دحيه كلبى در آمده بود) وقتى كه جبرئيل ، على (ع ) را ديد، برخاست و بر آن حضرت سلام كرد و گفت : (( اى امير مؤمنان سر پسر عمويت را به دامن بگير، تو از من سزاوارترين هستى (جبرئيل رفت و پيامبر (ص ) در حالت مخصوص وحى بود و سرش را در دامن على (ع ) نهاده بود) تا اينكه آن حضرت را ديدم از حالت خاص وحى ، خارج شد، مانند كسى كه از خواب ، بيدار مى شود، و متوجه شد كه سرش ‍ بر دامن على (ع ) است ، به على (ع ) فرمود: (( حتماً براى حاجتى به اينجا آمده اى . )) على (ع ) عرض كرد: (( پدر و مادرم بفدايت ، به حضور شما آمدم ، سرت را بر دامن دحيه كلبي ديدم ، او برخاست و بر من سلام كرد و گفت : سر پسر عمويت را به دامن بگير، و تو اى اميرمؤمنان ، سزوارتر از من به رسول خدا هستى .

رسول خدا (ص ) فرمود: (( آيا او را شناختى ؟ )) على (ع ) گفت : (( او دحيه كلبى )) بود.

پيامبر (ص ) فرمود: (( او جبرئيل بود. )) (كه بصورت زيباى دحيه كلبى درآمده بود.) على (ع ) گفت : (( اى رسول خدا! پدر و مادرم بفدايت ، اَنَس بن مالك به من خبر داد كه شما فرموده اى ، بهشت مشتاق چهار نفر است ، آنها كيانند؟ )) پيامبر (ص ) اشاره به على (ع ) كرد و سه بار فرمود: اَنتَ وَ اللّه اَوَّلهم : (( سوگند به خدا تو اولين نفر از آن چهار نفر هستى . )) على (ع ) گفت : پدر و مادرم بفدايت ، آن سه نفر كيانند؟ پيامبر(ص ) فرمود: آن سه نفر عبارتند از 1 مقداد، 2 سلمان ، 3 ابوذر.

19 - نمونه اى از ايثار خاندان نبوّت

شب فرا رسيد، هنگام نماز عشاء بود، مسلمين در مسجد مدينه براى اداى نماز با پيامبر (ص ) جمع شده بودند، نماز عشاء به جماعت خوانده شد، پس از نماز، هنوز صفهاى نماز برقرار بود كه مردى از ميان صف برخاست و به حاضران گفت :

(( من مردى غريب و گرسنه هستم ، از شما تقاضاى غذا دارم . )) پيامبر(ص ) فرمود: از غربت و غريبى ، سخن مگو كه با ياد آن ، رگهاى قلبم بريده مى شود، بدانكه افراد غريب ، چهار عدد هستند:

1 مسجدى كه در ميان قبيله و قومى باشد، ولى در آن نماز نخوانند.

/ 274