در جريان جنگ تبوك كه در سال نهم هجرت واقع شد، سپاه روم ترسيد و عقب نشينى كرد، پيامبر(ص ) با همراهان كه سى هزار نفر بودند به سوى مدينه باز گشتند.در اين بحران ، منافقين خواستند در مدينه كه خلوت بود از فرصت استفاده كرده و ضربه خود را بزنند، اما مسلمانان هوشمند در كمين آنها بودند تا توطئه آنها را در نطفه خفه كنند.يكى از اين مسلمين هوشيار (( عامر بن قيس )) بود، در مدينه منافقى به نام (( جلاس )) نزد همپالگى هاى خود به ساحت مقدّس پيامبر(ص ) جسارت كرد و بدزبانى نمود و به منافقان هم مسلك خود گفت : (( سوگند به خدا اگر محمد راستگو باشد شما بدتر از الاغ هستيد )) (اين گفتگو خبر از توطئه مى داد).هنگامى كه پيامبر(ص ) به مدينه بازگشت ، عامر به حضور پيامبر(ص ) آمد، فرصت طلبى منافقين و ناسزاگوئى جلاس را به آن حضرت گزارش داد.پيامبر(ص )، جلاس را طلبيد و جريان را به او گفت .جلاس ، انكار كرد و گفت : عامر دروغ مى گويد. پيامبر (ص )، عامر و جلاس را كنار منبر برد و فرمود: در اينجا سوگند ياد كنيد، جلاس سوگند ياد كرد كه به پيامبر(ص ) ناسزا نگفته است ، و عامر سوگند ياد كرد كه جلاس ، ناسزا گفته است .آنگاه عامر (كه در ظاهر محكوم شده بود) دست به دعا بلند كرد و عرض كرد: (( خدايا آيه اى در مورد ما دو نفر در اين جهت كه راستگوى ما كيست بر پيامبر(ص ) نازل كن )) ، پيامبر و مؤمنان ، آمين گفتند، هنوز پيامبر و جمعيت متفرق نشده بودند، جبرئيل نازل شد و اين آيه (74 توبه ) را نازل كرد:يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفر وابعد اسلامهم و هموار بما لم ينالوا...: (( به خدا سوگند مى خورند كه (در غياب پيامبر (ص) ) ناسزا نگفته اند، در حالى كه قطعا سخنان كفرآميز گفته اند، و پس از اسلام كافر شده اند، و تصميم به كارى گرفتند كه به آن نرسيدند، آنان فقط از اين انتقام مى گيرند كه خدا و رسولش ، آنها را به فضل و كرمش ، بى نياز ساخته ، (در عين حال ) اگر توبه كنند، براى آنها بهتر است ، و اگر روى گردانند مشمول مجازات سخت دنيا و آخرت الهى خواهند شد و در سراسر زمين ولىّ و حامى ندارند. ))
65 - وفا و حقشناسى امام على (ع ) نسبت به شاهزاده حبشى
نجاشى پادشاه مهربان و عادل حبشه بود، در آغاز بعثت ، جمعى از مسلمين به سردارى (( جعفر طيّار )) در مكه از گزند مشركين ، به حبشه پناهنده شدند، نجاشى به آنها پناه داد و بسيار به آنها مهربانى كرد و آنها حدود پانزده سال با كمال امنيّت و رفاه در حبشه زندگى كردند، پيامبر(ص ) نامه اى براى نجاشى فرستاد و او را دعوت به اسلام كرد، او نامه پيامبر(ص ) را روى چشم گذاشت ، و در حضور جعفر طيّار(ع ) قبول اسلام كرد.وقتى كه نجاشى از دنيا رفت ، جبرئيل خبر فوت او را به رسول خدا(ص ) داد، رسول خدا(ص ) بسيار متاءثر شد و سخت گريه كرد، و به مسلمين فرمود: برادر شما (( اصحمه )) (نجاشى ) از دنيا رفت ، سپس آن حضرت به صحرا رفت ، خداوند پستى و بلندى را از جلو چشم پيامبر(ص ) برداشت ، آن حضرت جنازه نجاشى را كه در حبشه بود ديد و بر آن نماز خواند و در نماز هفت تكبير گفت .پس از فوت نجاشى ، طولى نكشيد كه در كشور حبشه ، هرج و مرج به وجود آمد و سلطنت خاندان نجاشى ، منقرض