26 - شهر بى عيب - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بدهند، در اين صورت مادرانمان به عزايمان بنشينند، سوگند به خدا چنين وضعى را تحمل نمى كنيم .

مردى از اصحاب گفت : به نظر من هر يك از ما يكى از اين كودكان را برداريم و كنار آب فرات ببريم سيراب كرده و بازگردانيم ، برير گفت : اين نظريه درست نيست ، زيرا ممكن است درگيرى به وجود آيد و خداى ناكرده نيزه يا تيرى به اين كودكان اصابت كند، و باعث آن ما شده باشيم ، بلكه به نظر من ، صحيح آن است كه مشكى برداريم و ببريم كنار فرات و آن را پر از آب كنيم ، اگر توانستيم آن را به خيام مى آوريم ، و اگر دشمنان با ما جنگيدند ما نيز با آنها مى جنگيم و خود را فداى حسين (ع ) و دختران رسول خدا (ص ) مى كنيم .

اصحاب ، نظريه برير را پذيرفتند، و مشكى برداشته همراه برير روانه آب فرات شدند و خود را در تاريك به آب رسانيدند، يكى از دشمنان فرياد زد: شما كيستيد؟ برير گفت : من برير هستم و همراهان من ، اصحاب من هستند آمده ايم آب بياشاميم .

او گفت : از آب بياشاميد، ولى حق نداريد قطره اى از آب براى حسين (ع ) ببريد.

برير گفت : واى برشما، ما آب بنوشيم ، ولى حسين (ع ) و دختران رسول خدا از تشنگى بميرند؟ هرگز چنين نخواهد شد، سپس به اصحاب خود رو كرد و گفت : (( هيچكدام از شما آب ننوشيد و بياد تشنگان خيام باشيد )) .

يكى از اصحاب گفت : سوگند به خدا، آب ننوشم تا جگرهاى كودكان دختران رسول خدا (ص ) از آب ، خنك شود.

آنگاه برير، مشك را پر آب كرد و از شريعه فرات بيرون آمد، در همين هنگام سپاه دشمن ، سر راه برير و اصحابش را گرفته و آنها را محاصره شديد قرار دادند و درگيرى شروع شد، برير به اصحاب خود فرمود: نظر من اين است كه كى از ما مشك آب را از اين ميان بيرون برده و به خيام برساند و ما با دشمن مى جنگيم ، يكى از اصحاب اين ماءموريت را پذيرفت ، مشك را به دوش گرفت تا به خيام برساند، در اين هنگام تيرى به بند مشك خورد و در گلوى او فرو رفت و بند مشك را به گلوى او دوخت ، خود از ناحيه گلوى او سرازير شد، او با دستش تير را از گردنش بيرون آورد، در حالى كه مى گفت : (( حمد و سپاس خداوند را كه گردنم را فداى مشك و فداى كودكان حسين (ع ) كرد )) .

برير همچنان مى جنگيد، و دشمن را موعظه مى كرد، امام حسين (ع ) صداى برير را شنيد و فرمود: گويا صداى برير را مى شنوم كه دشمن را موعظه مى كند، و آل همدان را به كمك مى طلبد.

در اين هنگام دوازده نفر از ياران حسين (ع ) به كمك برير شتافتند و او را از دست دشمنان نجات دادند، و برير و اصحابش با مشك آب به سوى خيام بازگشتند، برير خوشحال بود كه مقدارى آب به خيام آورده ، ولى وقتى كه مشك را به زمين گذاردند، لب تشنگان آنچنان به سوى مشك هجوم آوردند كه سر مشك باز شد و آب آن به زمين ريخت ، برير به سر و صورتش مى زد و با ناله و آه مى گفت : (( واى به من در مورد جگرهاى سوخته دختران رسول خدا (ص )... )) .

26 - شهر بى عيب

امام باقر (ع ) فرمود: يكى از شاهان بنى اسرائيل اعلام كرد: (( شهرى مى سازم كه هيچگونه عيبى نداشته باشد و هيچكس نتواند در آن عيبى بيابد )) (فرمان داد معمارها و بنّاها و كارگرها مشغول شدند و آن شهر با آخرين سيستم و با تمام امكانات ساخته شد) پس از آنكه ساختن شهر به پايان رسيد، مردم از آن شهر ديدن كردند و همه آنها به اتفاق نظر گفتند شهرى بى نظير و بى عيب است .

در اين ميان مردى نزد شاه آمد و گفت : (( اگر به من امان بدهى ، و تاءمين جانى داشته باشم ، عيب اين شهر را به تو مى گويم )) .

شاه گفت : به تو امان دادم .

آن مرد گفت :

(( لها عيبان : احدهما انّك تهلك عنها، والثّانى و انّها تخرب من بعدك . )) (( اين شهر دو عيب دارد: 1. صاحبش مى ميرد 2. اين شهر سرانجام بعد از تو خراب مى شود )) .

شاه فكرى كرد و گفت : چه عيبى بالاتر از اين دو عيب ، سپس به آن مرد گفت : به نظر تو چه كنم ؟ آن مرد گفت : شهرى بساز كه باقى بماند و ويران نشود، و تو نيز در آن هميشه جوان باشى ، و پيرى به سراغت

/ 274