57 - استمداد از خدا در ترك گناه - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چند روز از اين جريان گذشت ، حامد يعنى همان عابدى كه در غار كوه مانده هر چه انتظار كشيد، تا دوستش حميد به عبادتگاه باز گردد، خبرى از او نشد ناگزير تصميم گرفت وارد شهر گردد، و به جستجوى دوستش ‍ بپردازد، حامد وقتى كه وارد شهر شد، پس از پرس و جو، دريافت كه دوستش حميد منحرف گشته و گرفتار گناه شده است .

حامد، عابد خشكى نبود، بلكه قلبى زنده و فكرى روشن داشت ، بجاى اينكه از حميد دورى كند، در خانه همان زن بد كاره است ، براى ديدار حميد به خانه همان زن رفت ، و حميد را در آنجا ديد، فورا با كمال شادى به سوى حميد رفت و او را در آغوش گرفت : تو كيستى ، من تو را نمى شناسم . حامد گفت : برادر عزيزترين انسان در قلب من هستى ، من چگونه فراق تو را تحمل نمايم ، بر خيز تا به جايگاه قبلى خود برويم ...

حميد از ناحيه حامد، دلگرم شد، برخاست و با او به عبادتگاه سابق رفتند و توبه حقيقى كرد و از انحراف و گمراهى دورى نمود، به اين ترتيب حامد با اتخاذ روشى جالب ، شرط و حق دوستى را ادا كرد و موجب نجات دوستش حميد شد آيا اين روش بهتر است يا اينكه حميد را به حال خود مى گذاشت تا در لجنزار بدبختى بماند و بپوسد؟

57 - استمداد از خدا در ترك گناه

خداوند به حضرت داود (ع ) وحى كرد، نزد دانيال پيغمبر برو و به او بگو (( تو يكبار مرا گناه كردى (يعنى ترك اولى كردى ) تو را آمرزيدم ، و اگر براى دوّم گناه كردى ، باز آمرزيدم ، و اگر براى سوّم آمرزيدم ، و اگر براى بار چهارم گناه كنى ، ديگر تو را نمى آمرزم )) .

حضرت داود (ع ) عرض كرد: (( پروردگارا، پيامبر تو ماءموريت دارى خود را ابلاغ نمودى )) .

هنگامى كه نيمه هاى شب شد، دانيال به مناجات و راز و نياز با خدا پرداخت و عرض كرد: (( پروردگارا، پيامبر تو داود (ع ) سخن تو را به من ابلاغ نمود كه اگر بار چهارم گناه كنم ، مرا نمى آمرزى .

(( فو عزتك لئن لم تعصمنى لاعصينك ثمّ لا عصينك ثمّ لا عصينك . )) : (( به عزتت سوگند اگر تو مرا نگاه ندارى (وكمك نكنى ) همانا ترا نافرمانى كنم و سپس نيز نافرمانى كنم و باز هم نافرمانى كنم )) .

آرى ترك گناه ، دشوارى است ، بايد از درگاه حق براى توفيق بر آن ، كمك جست ، چنانكه در آيه 32 سوره يوسف مى خوانيم : يوسف به خدا عرض ‍ كرد: و الا تصرف عنى كيدهنّ اصب اليهن واكن من الجاهلين .

: (( خدايا!اگر مكر و حيله اين زنان آلوده را از من باز نگردانى ، قلب من به آنها متمايل مى گردد و از جاهلان خواهيم بود )) .

و در آيه 24 سوره يوسف مى خوانيم :

(( و لقد همّت به و هم بها لو لا ان راى برهان ربّه .

: (( آن زن (زليخا) قصد يوسف را كرد، و يوسف نيز - اگر برهان پروردگار را نمى ديد - قصد وى را مى نمود )) .

آرى يوسف در كشمكش غريزه جنسى و عقل تا لب پرتگاه كشيده شد و تمام عوامل گناه ، او را به سوى گناه مى كشاندند، ولى برهان خدا، يعنى علم و ايمان او، آگاهى او، مقام عصمت و نبوت او، و استمداد او از درگاه الهى ، او را از پرتگاه نجات داد.

و طبق روايتى : در آنجا بتى بود كه معبود (زليخا) همسر عزيز مصر بود، ناگهان چشم زليخا به آن بت افتاد و احساس كرد، و لباسى بر روى بت افكند، يوسف با مشاهده اين وضع ، دگرگون شد و گفت : تو از بت فاقد عقل و شعور، شرم مى كنى ، چگونه من از پروردگارم كه همه چيز را مى نگرد حيا نكنم ؟ )) .

58 - پيرزنى پرصلابت و شجاع

بكّاره از دودمان هلالى ، بانوى پر صلابت و شجاع از طرفداران امام على (ع ) بود و در مدينه سكونت داشت ، رنجها و مصائب روزگار او را فرتوت و نابينا نموده بود، اما قلب بينا و جوان داشت ، روزى معاويه در عصرى كه در اوج قدرت بود وارد مدينه گرديد، بكاره در يكى از مجالس معاويه شركت نمود، بين معاويه و او چنين گفتگو شد:

/ 274