78 - مغرور نباش - داستان دوستان جلد 2

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

را با دست خودم به خاك سپردم . )) به همسرم گفتم : (( اى بانوى اسلام ! مبادا بى تابى كنى ، اشك بريزى كه اين ، (( سرمايه گذارى )) در راه اسلام است ، به خاطر خدا بايد صبر كنيم ، تا پاداشمان محفوظ باشد )) .

هزاران درود بر اين افرادى كه با روح بلند خود، چنان فرزندانى شيردل به جامعه تحويل دادند، و خود اين گونه با روحيه اى سرشار از اخلاص و نيرومند، ايستادگى نمودند، و با دست پرتوان خود، اين چنين حماسه ها آفريدند، و حتى براى خدا حاضر نشدند كه براى عزيزترين افراد خود، اشك بريزند.

طفل رضيع نادان از بهر شير گريد وقتى غذا شناسد، پستان چكارش آيد

78 - مغرور نباش

فضيل بن عياض يكى از جنايتكاران تاريخ بود، كه زندگيش غرق در گناه و انحراف بود و سپس توبه كرد.

مى گويند: شخصى به او گفت : اگر در روز قيامت خداوند به تو بگويد: ما غرك بربك الكريم : (( چه چيز تو را به پروردگار كريم و بزرگت ، مغرور ساخت ؟ )) در پاسخ چه مى گوئى ؟ فضيل گفت : در پاسخ مى گويم : (( پوششها و پرده هاى فروگذاشته ات مرا مغرور كرد )) (از اينكه تو گناهان را مى پوشانى ، من مغرور شدم ).

يكى از دانشمندان بنام (( محمد سماك )) در پاسخ او و افرادى كه چنين فكر مى كنند، دو شعر زير را گفته است :


  • با كاتم الذنب اما تستحى
    غرك من ربك امهاله
    وشره طول مساويكا


  • الله فى الخلوة ياتيكا
    وشره طول مساويكا
    وشره طول مساويكا



يعنى : (( اى كه گناه را مى پوشانى ، آيا شرم ندارى ، خداوند در خلوت نزد تو است ، مهلت دادن خدا، تو را فريب داد، و پوشش او بر بديهاى تو، ترا مغرور كرد )) .

79 - استاندار پليد

وليد عقبة بن ابى معيط، گر چه در ظاهر به اسلام گرويده بود، ولى از نخست شخص بى مبالات و منحرف بود، و چون با عثمان ، خويشاوندى داشت ، عثمان در زمان خلافت خود او را استاندار كوفه نمود.

يكى از گناهان او، شرابخورى بود، حتى يكبار شراب خورد، و در نماز صبح امام جماعت شد و در حالت مستى چهار ركعت نماز خواند.

مردم كوفه او را در حال مستى ديدند، انگشترش را از دستش بيرون آوردند، نفهميد، او را به مدينه نزد عثمان آوردند و جريان را گزارش دادند و گواهى دادند كه او شراب خورده است .

عثمان ، او را تحت نظر خود حفظ كرد و هيچكس جرئت ننمود كه بر او حد شرابخورى (80 تازيانه ) جارى كند.

حضرت على (ع ) تازيانه اش را برداشت و نزد وليد رفت ، وقتى نزديك شد، وليد به آنحضرت ناسزا گفت ، و مى رميد، على (ع ) او را گرفت و نقش بر زمين نمود و تازيانه اش را بلند كرد كه بر او بزند.

عثمان به على (ع ) گفت : تو حق ندارى با او (وليد) چنين كنى ؟ اميرمؤمنان (ع ) در پاسخ فرمود: (( حقى بالاتر از اين دارم ، چرا كه او گناه كرده ، و از اجراى حق خدا (حد) ممانعت مى نمايد... )) سرانجام وليد از استاندارى كوفه ، طرد شد و بجاى او (( سعيدبن عاص )) تعيين گرديد.

هنگامى كه سعيد، وارد كوفه شد، از رفتن به بالاى منبر خوددارى نمود، و گفت : (( بايد منبر را بشوئيد، چرا كه وليد شخصى پليد و ناپاك و نجس ‍ بود )) .

/ 274