جابر گويد: در محضر امام صادق (ع )، ناگهان ديدم مردى بزغاله اى را به زمين خوابانده تا آن را ذبح كند، دراين هنگام ، آن بزغاله فرياد وناله كرد.امام صادق (ع ) به صاحب بزغاله فرمود: (( قيمت اين بزغاله چقدر است ؟ )) او عرض كرد: (( چهار درهم )) .امام صادق (ع ) چهاردرهم به او داد وفرمود: بزغاله را آزاد بگذار ونكش .از آنجا در محضر امام صادق (ع ) رد شديم ناگهان ديدم پرنده (( باز )) ، كبكى را دنبال كرده و مى خواهد آن را صيد كند، امام صادق (ع ) با آستين اشاره كرد، آن پرنده باز رفت و در نتيجه كبك از گزند آن ، آزاد گرديد.به امام عرض كردم : (( دو حادثه عجيبى از شما مشاهده كردم )) .فرمود: (( آرى وقتى كه صاحب بزغاله آنرا خواباند تا ذبح كند، نگاه بزغاله به من افتاد و صيحه زد و گفت :(( پناه مى برم به خدا و به شما اهل بيت (ع ) از آنچه صاحبم تصميم گرفته كه مرا بكشد )) ، كبك نيز همين پناهندگى را اظهار كرد.ولو انّ شيعتنا استقامت لا سمعتهم نطق الطّير: (( اگر شيعيان ما در راه دين ، پايدارى كنند آنها را از (مفهوم ) نطق پرندگان آگاه مى سازم ))
42 - دفع وجذب امام خمينى
وقتى كه امام خمينى (مدّظلّه العالى ) در آستانه پيروزى انقلاب سال 1357 شمسى در نوفل لوشاتو (نزديك پاريس ) واقع در كشور فرانسه ، تشريف داشت ، دراطراف و اكناف و در ايران ، افراد مختلفى به حضور امام مى رفتند، برخورد امام با افراد، بر اساس ميزان جذب ودفع اسلام بود،به عنوان نمونه :1- يكى از افرادى كه به پاريس آمد، خواهر ملك حسين (شاه اردن ) بود، كه پس از ملاقات ملك حسين با محمدرضا شاه ، از طرف او به پاريس آمده بود تا خدمت امام برسد، ولى امام ، اجازه ملاقات نداد وشديدا او را دفع كرد.2- و همچنين سيد جلال الدين تهرانى ، عضو شوراى سلطنت ، به پاريس آمد، وتقاضاى ملاقات با امام كرد، امام فرمود: تا وقتى كه او عضو شوراى سلطنت است ، اجازه ملاقات نيست ، مگر اين كه او استفعا كند و مثل يك فرد عادى بيايد.آقاى تهرانى ، مجبور به استعفا شد، آنگاه امام ملاقات با وى را پذيرفت .3- و به عكس دو مورد فوق ، وقتى كه مرحوم شهيد حاج آقا مهدى عراقى (شخصيت فداكار و مخلص اسلام كه سالها در زندان رژيم شاه به سر مى برد و سرانجام با فرزندش بدست گروهك فرقان به شهادت رسيد) به پاريس واز آنجا به نوفل لوشاتو آمد تا با امام ملاقات كند.يكى از اطرافيان امام مى گويد: به امام عرض كرديم آقاى حاج مهدى عراقى با دو سه نفر از برادران بازارى از تهران آمده اند.امام بى درنگ فرمود: (( بيايند تو )) .آنها وارد اطاق مخصوص امام شدند وآقاى مهدى عراقى نشست و شروع كرد به گريه كردن ، و دست امام را بوسيد.امام او را نشناخت ، من عرض كردم : ايشان حاج مهدى عراقى هستند، امام دست بر سر شهيد عراقى كشيد و فرمودند: (( مهدى من چرا اين قدر پير شده ؟! )) و حاج مهدى عراقى ، سرش را روى پاى امام گذاشت و چند دقيقه گريه كرد.به اين ترتيب مى بينيم ، امام بر اساس اسلام ، بعضى را دفع مى كرد و بعضى را جذب مى نمود و به بعضى