ميثم تمّار از ياران نيرومند امام على (ع )، و از افراد برجسته و فرزانه و قويدل بود، ابن زياد دستور داد او را ده روز قبل از ورود امام حسين (ع ) به كربلا، به دار آويختند و شهيد كردند.او همسر دلاورى داشت كه در راه اسلام ، بسيار ثابت قدم و استوار بود، از دلاوريهاى او اينكه :به دستور ابن زياد، جنازه هاى حضرت مسلم (ع ) و هانى و حنظلة بن مرّه را (كه داستانش در داستان قبل ذكر شد) بدون غسل و كفن در ميدان كناسه كوفه انداخته بودند، و كسى جراءت نداشت آنها را بردارد و به خاك بسپارد.همسر دلاور ميثم تمّار، تصميم گرفت آنها را به خاك بسپارد، هنگامى كه آخرهاى شب شد و چشمها به خواب رفت ، اين بانو با كمال مخفى كارى ، جنازه ها را به خانه خود منتقل نمود و نصف شب آنها را دور از چشم دژخيمان ابن زياد، كنار مسجد اعظم كوفه برد، و آنها را كه در خون پاك خود غلطيده بودند، به خاك سپرد، و هيچكس از اين جريان جز همسر هانى بن عروه كه همسايه اش بود، مطّلع نشد.هزاران آفرين بر اين شير زن قهرمان كه براستى صلاحيت آن را داشت تا همسر ميثم باشد، آرى از فردى مانند ميثم ، انتظار آن هست كه همسرى اين چنين داشته باشد، اين است نقش مديريت شوهرى برازنده در رشد و تعالى همسرى رشيد و مسؤ ول .
4 - احترام آيت اللّه بروجردى به امام خمينى
حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى (ره ) در آغاز ورود به قم ، دستور دادند تا يك نفر خوش نويس را پيدا كنند تا منشى گردد و بعضى از نوشته هايشان را پاكنويس نمايد.اصحاب به جستجو پرداختند تا يك نفر معمّم خوش خط پيدا كردند و او را به حضور آقا آورده و معرّفى نمودند، از قضا در آن وقت حضرت امام خمينى (ره ) در آن مجلس حضور داشت .بعد معلوم شد كه آقاى بروجردى ، آن فرد خوش نويس را نپسنديدند، بعضى از اصحاب با تعجب از حاج احمد خادم پرسيد: (( علت چيست كه آقا اين فرد خوش نويس را نپسنديد؟ )) .حاج احمد گفت : اين شخص (خوش خط) هنگامى كه به حضور آقا آمد، حاج آقا روح اللّه خمينى در جلسه حضور داشتند، وى به هنگام نشستن بالاتر از حاج آقا روح اللّه ، نشست ، آقاى بروجردى ناراحت شد و فرمود:(( كسى كه بالاتر از روح اللّه بنشيند به درد من نمى خورد )) .يعنى فردى كه رعايت ادب و احترام در برابر شخصيّتى مانند امام خمينى (ره ) نكند، شايسته نيست كه منشى من شود، اين جريان بيانگر شدّت احترام آيت اللّه بروجردى به حضرت امام خمينى (ره ) است ، آن هم حدود 10 سال قبل از 15 خرداد 1342 شمسى آغاز قيام امام خمينى .
5 - رازشناسى و درمان نتيجه بخش پزشك
مردى با زنى ازدواج كرد، سالها گذشت از او بچه دار نشد، دريافت كه همسرش (( نازا )) است ، آن مرد همسر خود را نزد پزشك برد، و جريان را با او در ميان گذاشت تا پزشك راه چاره اى بيابد.زن بسيار چاق و فربه بود، پزشك وقتى كه نبض او را گرفت و فشار خون او را سنجيد، دريافت كه پيه زيادى اطراف قلب او را گرفته و راز نازائى او چاقى بى اندازه او است ، آهسته به گوش مرد - به طورى كه همسرش نيز بشنود - گفت : (( زن تو بيش از 40 روز زنده نمى ماند! )) ، زن سخن پزشك را شنيد از آن پس در كام غم و غصه فرو رفت ، شب و روز ناراحت بود به گونه اى كه از غذا افتاده بود و همين فكر و اضطراب موجب شد كه روز به روز لاغرتر مى شد، چهل روز گذشت ولى او نمرد، پس از دو ماه شوهرش نزد پزشك رفت و گفت : شكر خدا كه زنم نمرده است با اينكه بيش از چهل روز يعنى دو ماه هست كه از آن هنگام كه نزد شما آمديم مى گذرد.پزشك به آن مرد گفت : اكنون برو با همسرت آميزش كن كه حتما داراى فرزند خواهى شد.مرد پرسيد: علت چيست كه پس از سالها نازائى همسرم ، او داراى فرزند مى شود.