بلقيس در كنار تخت خود نامه اى يافت آن برداشت و خواند، دريافت كه آن نامه از طرف شخص بزرگى براى او فرستاده شده است و مطالب پر ارزشى دارد، بزرگان كشور خود را به گردهم آورد و با آنها در اين باره مشورت كرد، آنها گفتند: ما نيروى كافى داريم و مى توانيم بجنگيم و هرگز تسليم نمى شويم .ولى بلقيس ،اتخاذ طريق مسالمت آميز را بر جنگ ترجيح مى داد، و اين را دريافته بود كه جنگ موجب ويرانى مى شود، و تا راه حلّى وجود دارد نبايد آتش جنگ را افروخت ، او پيشنهاد كرد كه هديه اى گرانبها براى سليمان مى فرستم ، تا ببينم فرستادگان من چه خبر مى آورند.بلقيس در جلسه مشورت گفت : من با فرستادن هديه براى سليمان ، او را امتحان مى كنم ، اگر او پيامبر باشد ميل به دنيا ندارد هديه ما را نمى پذيرد، و اگر شاه باشد، مى پذيرد، در نتيجه اگر دريافتيم او پيامبر است ، قدرت مقاومت در مقابل او را نخواهيم داشت ، و بايد تسليم حق گرديم .گوهر بسيار گرانبهائى را در ميان حقّه (ظرف مخصوصى ) نهاد و به فرستادگان گفت : اين گوهر را به سليمان مى رسانيد و اهداء مى كنيد.بعضى نوشته اند: بلقيس پانصد كنيز ممتاز، براى سليمان فرستاد، در حالى كه به غلامها لباس زنانه ، و به كنيزها لباس مردانه پوشانيده بود، در گوش غلامان گوشواره ، و در دستشان دستبند و بر سر كنيزان كلاههاى زيبا گذارده بود، و در نامه خود تاءكيد كرده بود: (( تو اگر پيامبرى غلامان را از كنيزان بشناس )) .و آنها را بر مركبها گرانبها كه با زر و زيور آراسته بودند سوار كرد، و مقدار قابل ملاحظه اى از جواهرات نيز همراه آنها فرستاد.ضمنا به فرستاده خود سفارش كرد، اگر به محض ورود، نگاه سليمان را خشم آلود ديدى بدان كه اين ژست پادشاهان است و اگر با خوشروئى و محبت با تو برخورد كرد، بدان كه او پيغمبر است .فرستادگان ملكه سبا با زرق و برق نزد سليمان آمدند و هداياى خود را تقديم كردند.از آنجا كه هدف سليمان نجات معنوى آنها بود، هرگز زرق و برق دنيا چشم سليمان را خيره نكرد، وقتى كه آنها و هدايايشان را ديد، با كمال صراحت به آنها فرمود:(( اتمدّونن بمال فما آتانى اللّه خير ممّا آتاكم بل انتم يهديّتكم تفرحون . )) : (( آيا شما با ثروت دنيا مرا كمك كنيد (و بفريبيد) آنچه خدا به من داده از آنچه به شما داده بهتر است ،