50 - ردّ هديه بلقيس از جانب سليمان - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مجازات شديد يا ذبح مى كنم مگر اينكه دليل روشنى براى عدم حضورش ‍ بياورد )) .

چندان طول نكشيد كه هدهد آمد، و عذر عدم حضور خود را به حضرت سليمان چنين گزارش داد:

(( من از سرزمين سبا، يك خبر قطعى آورده ام ، من زنى را ديدم كه بر مردم (يمن ) حكومت مى كند، و همه چيز مخصوصا تخت عظيمى را در اختيار دارد، ولى من ديدم آن زن و ملتش خورشيد را مى پرستند و براى غير خدا سجده مى نمايند، و شيطان اعمال آنها را در نظرشان زينت داده و از راه راست باز داشته است و آنها هدايت نخواهند شد، چرا كه آنها خدا را پرستش نمى كنند؟... خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است )) .

حضرت سليمان عذر غيبت هدهد را پذيرفت ، و فورا در مورد نجات ملكه سبا و ملتش احساس مسئوليت نمود و نامه اى براى ملكه سبا (بلقيس ) فرستاد و او را دعوت به توحيد كرد، نامه كوتاه بود اما بسيار پر معنا و در آن نامه چنين آمده بود: (( بنام خداوند بخشنده مهربان ، توصيه من اين است كه برترى جوئى نسبت به من نكنيد و به سوى من بيائيد و تسليم حق گرديد )) . سليمان (ع ) نامه را به هدهد داد و فرمود: ما تحقيق مى كنيم ببينيم تو راست گفتى يا دروغ ؟ اين نامه را ببر و بر كنار تخت ملكه سباء بيفكن ، سپس برگرد تا ببينم آنها در برابر دعوت ما چه مى كنند؟!

هدهد نامه را با خود برداشت و از شام به سوى يمن ره سپرد، از همان بالا را كنار تخت بلقيس آن نامه برداشت و خواند و دريافت كه نامه بسيار مهمّى است و از طرف شخص بزرگى فرستاده شده است ، تصميم گرفت با رجال كشورش در اين باره به مشورت بپردازد.

50 - ردّ هديه بلقيس از جانب سليمان

بلقيس در كنار تخت خود نامه اى يافت آن برداشت و خواند، دريافت كه آن نامه از طرف شخص بزرگى براى او فرستاده شده است و مطالب پر ارزشى دارد، بزرگان كشور خود را به گردهم آورد و با آنها در اين باره مشورت كرد، آنها گفتند: ما نيروى كافى داريم و مى توانيم بجنگيم و هرگز تسليم نمى شويم .

ولى بلقيس ،اتخاذ طريق مسالمت آميز را بر جنگ ترجيح مى داد، و اين را دريافته بود كه جنگ موجب ويرانى مى شود، و تا راه حلّى وجود دارد نبايد آتش جنگ را افروخت ، او پيشنهاد كرد كه هديه اى گرانبها براى سليمان مى فرستم ، تا ببينم فرستادگان من چه خبر مى آورند.

بلقيس در جلسه مشورت گفت : من با فرستادن هديه براى سليمان ، او را امتحان مى كنم ، اگر او پيامبر باشد ميل به دنيا ندارد هديه ما را نمى پذيرد، و اگر شاه باشد، مى پذيرد، در نتيجه اگر دريافتيم او پيامبر است ، قدرت مقاومت در مقابل او را نخواهيم داشت ، و بايد تسليم حق گرديم .

گوهر بسيار گرانبهائى را در ميان حقّه (ظرف مخصوصى ) نهاد و به فرستادگان گفت : اين گوهر را به سليمان مى رسانيد و اهداء مى كنيد.

بعضى نوشته اند: بلقيس پانصد كنيز ممتاز، براى سليمان فرستاد، در حالى كه به غلامها لباس زنانه ، و به كنيزها لباس مردانه پوشانيده بود، در گوش ‍ غلامان گوشواره ، و در دستشان دستبند و بر سر كنيزان كلاههاى زيبا گذارده بود، و در نامه خود تاءكيد كرده بود: (( تو اگر پيامبرى غلامان را از كنيزان بشناس )) .

و آنها را بر مركبها گرانبها كه با زر و زيور آراسته بودند سوار كرد، و مقدار قابل ملاحظه اى از جواهرات نيز همراه آنها فرستاد.

ضمنا به فرستاده خود سفارش كرد، اگر به محض ورود، نگاه سليمان را خشم آلود ديدى بدان كه اين ژست پادشاهان است و اگر با خوشروئى و محبت با تو برخورد كرد، بدان كه او پيغمبر است .

فرستادگان ملكه سبا با زرق و برق نزد سليمان آمدند و هداياى خود را تقديم كردند.

از آنجا كه هدف سليمان نجات معنوى آنها بود، هرگز زرق و برق دنيا چشم سليمان را خيره نكرد، وقتى كه آنها و هدايايشان را ديد، با كمال صراحت به آنها فرمود:

(( اتمدّونن بمال فما آتانى اللّه خير ممّا آتاكم بل انتم يهديّتكم تفرحون . )) : (( آيا شما با ثروت دنيا مرا كمك كنيد (و بفريبيد) آنچه خدا به من داده از آنچه به شما داده بهتر است ،

/ 274