40 - خواب عجيب ام حبيبه و ازدواج او با پيامبر(ص ) - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رمضان صداى نقارخانه (كه در آن زمان در جوار حرم حضرت معصومه وجود داشت ) بلند شد، علت پرسيدند،اعلام شد كه حضرت معصومه (ع ) فلان شخص را كه از ناحيه پا فلج شده بود، شفا داده به گونه اى كه او اصلا احساس درد پا نمى كند.

40 - خواب عجيب ام حبيبه و ازدواج او با پيامبر(ص )

امّ حبيبه دختران ابوسفيان از زنانى است كه برخلاف مخالفت شديد بستگانش ، قبول اسلام كرد و سپس با عبيداللّه بن جحش ازدواج نمود، و با همسرش در كاروان 82 نفرى جعفربن ابى طالب (در سال پنجم بعثت ) به حبشه مهاجرت كرد.

در حبشه ، (( عبيداللّه )) مسيحى شد، ولى امّ حبيبه در آئين اسلام ، استوار باقى ماند.

عبيداللّه به زشتترين و چروكترين شكل درآمده ، ناراحت شدم ، با خودگفتم : (( سوگند به خدا حالش ، تغيير نموده )) ، وقتى كه صبح شد، به من گفت : (( درباره دين فكر كردم ، دينى را بهتر از نصرانيت نديدم ، و من قبلا نزديك آئين مسيحيت شدم ، ولى به اسلام گرويدم ،اينك نصرانى شده ام )) .

گفتم : (( سوگند به خدااين انتخابى كه كرده اى ، انتخاب خوبى نيست سپس ‍ جريان خوابم را به او گفتم ، ولى اعتنا به اين خوابى كه ديده بودم نكرد، و در شرابخوارى زياده روى كرد تا جان سپرد.

در عالم خواب ديدم گوئى شخصى به پيش مى آيد و مى گويد: اى (( ام المؤمنين )) (اى مادر مؤمنان ) وقتى بيدار شدم خوابم را تعبير كردم كه رسول خدا (ص ) با من ازدواج خواهد كرد. پس از آنكه عده وفات (و ارتداد) شوهرم تمام شد، ناگهان كنيزى به در خانه من آمد و گفت : من (( ابرهه )) نام دارم و نجاشى (پادشاه حبشه ) مرا به اينجا فرستاده تا اين پيام را به شمابرسانم كه رسول خدا(ص ) براى او نامه نوشته تا تو را به ازدواج آنحضرت درآورد، گفتم : (( ازاين بشارتى كه به من دادى ، خداوند بشارت نيكى به تو بدهد )) .

گفت : نجاشى گفته اسات مرا وكيل كن تا تو را به ازدواج پيامبر (ص ) در آورم ، به خالد بن سعيد بن عاس (كه جزء مهاجرين بود) پيام فرستادم و او را وكيل خود نمودم ، و به ابرهه دو دستبند نقره و دو خلخال ( زيورپاها) و چند انگشتر نقره به عنوان مژدگانى دادم ، وقتى كه شب فرا رسيد، نجاشى ، جعفر طيار (سرپرست مهاجرين اسلام ) و همه مسلمين كه در حبشه بودند را دعوت كرد، و خطبه عقد مرا براى رسول خدا(ص ) خواند، و چهارصد دينار، مهريه قرار داد، و اين مهريه را نزد مسلمين گذارد، و خالدبن سعيد نيز (به عنوان وكيل ) عقد ازدواج را خواند، و آن دينارها را برداشت ، و مجلسيان خواستند برخيزند به آنها گفت : بنشينيد كه سنت رسول خدا(ص ) است كه براى ازدواج ، وليمه داده شود، غذائى (را كه قبلا تهيه كرده بود) طلبيد و حاضران از آن خوردند و متفرق شدند.

ام حبيبه مى گويد: وقتى كه مهريه ام را آوردند آنرا براى ابرهه كه مژده ازدواج با رسول خدا (ص ) را داده بود دادم ، و به او گفتم : آنچه در نزدم بود به تو دادم و ديگر چيزى ندارم ، و اين مبلغ 50 دينار است اين مقدار را بردار كه به تو بخشيدم و بوسيله آن مرا كمك كن ، ولى آنچه را به او داده بودم به من برگرداند و گفت : نجاشى آنقدر به من مال و ثروت عطا كرده كه از تو چيزى نگيرم و من پيرو آئين اسلام شده ام و قبول اسلام كرده ام ، و نجاشى به بانوان خانواده خود دستور داده كه آنچه را از عطريات در پيش خود دارند براى تو بفرستند.

ام حبيبه مى گويد: فرداى آن روز، ابرهه (كنيز) برايم عطريات بسيار آورد و من همه آنها را براى پيامبر (ص ) فرستادم ...

سپس ابرهه به من گفت : حاجتى از تو دارم و آن اين كه سلام مرا به رسول خدا (ص ) برسانى ، و آنحضرت را از اسلام من باخبر كنى .

(( ام حبيبه )) افزود: همان ابرهه (كنيز) براى من در مورد ازدواج بسيار خدمت كرد و هر وقت نزد من مى آمد مى گفت : سلام مرا به رسول خدا(ص ) برسان ، و اين تقاضاى مرا فراموش مكن .

وقتى كه به مدينه حضور رسول خدا(ص ) رفتم ، ماجراى خطبه عقد و آنچه ابرهه انجام داد و تقاضا كرد همه را به آنحضرت عرض كردم ، حضرت لبخندى زد، و جواب سلام او را داد و فرمود سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد.

/ 274