7 - نعمتى كه در قيامت از آن بازخواست مى كنند - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيامبر (ص ) به من فرمود: برو دو فرزندم حسن و حسين (ع ) را به اينجا بياور تا از اين انگور بخورند، من براى پيدا كردن آنها به تكاپو پرداختم ، به خانه مادرشان حضرت زهرا(س ) رفتم ، آنجا نبودند، به خانه خواهرشان ام كلثوم رفتم ، آنجا نيز نبودند، به حضور رسول خدا(ص ) آمدم و عرض كردم : آنها را پيدا نكردم . پيامبر (ص ) سخت نگران شد و برخاست و با صداى بلند مى فرمود: (( آه ! پسرانم ، و نور چشمانم كجائيد؟ هر كس مرا به مكان آنها راهنمائى كند، جايگاه او بهشت است )) .

هماندم جبرئيل نازل شد، به رسول خدا(ص ) عرض كرد: چرا اين گونه نگران هستى ؟ رسول خدا(ص ) فرمود: در مورد حسن و حسين (ع ) نگرانم زيرا ترس آن دارم كه از جانب يهوديان به آنها نيرنگ و گزندى برسد.

جيرئيل گفت : اى محمد (ص )! در مورد آنها از نيرنگ منافقين بترس ، زيرا كه نيرنگ منافقين زيانبارتر و بيشتر از نيرنگ يهود است ، اكنون بدان كه حسن و حسين در باغ ابودحداح خوابيده اند.

پيامبر (ص ) هماندم به طرف آن باغ روانه شد و من نيز همراهش بودم ، و وارد باغ شديم كه حسن و حسين دست در گردن هم انداخته و خوابيده اند، و مار بزرگى ، شاخه گلى به دهان گرفته ، و به صورت آنها نزديك مى كند (و بوى خوش آن گل را به مشام آنها مى رساند.) تا آن مار، رسول خدا (ص ) را ديد، شاخه گل را به زمين انداخت و سلام كرد و عرض كرد: من مار نيستم بلكه فرشته اى از فرشتگان كرّوبى مى باشم ، به اندازه يك چشم بهم زدن از ياد خدا غفلت كردم ، خداوند بر من غضب كرد و مرا به اين صورت (مار بزرگ ) كه مى بينى مسخ نمود و از آسمان به زمين راند، و من چند سال است در جستجوى شخص بزرگوارى هستم ، تا به من لطف كند و در پيشگاه خدا از من شفاعت نمايد، و مرا به صورت اول به صف فرشتگان برگرداند، كه خداوند بر هر چيزى قادر است . پيامبر (ص ) خم شد و حسن و حسين (ع ) را بوسيد، تا اينكه بيدار شدند و روى زانوان پيامبر (ص ) نشستند، پيامبر (ص ) به آنها فرمود: به اين مسكين (مار بزرگ ) بنگريد.

حسن و حسين (ع ) عرض كردند: اين كيست ، كه از چهره زشتش هراسناك هستيم .

پيامبر (ص ) فرمود: اين يكى از فرشتگان كرّوبى است ، بر اثر يك لحضه غفلت از ياد خدا، مورد خشم خدا واقع شده و به اين صورت مسخ گرديده و براى طلب شفاعت نزد شما آمده است ، من در پيشگاه خدا از شما براى او طلب شفاعت مى كنم ، از او شفاعت كنيد.

حسن و حسين (ع ) بى درنگ برخاستند و وضو گرفتند و دو ركعت نماز خواندند، و بعد از نماز گفتند: (( خدايا به حق جدّ بزرگوارمان حبيب خدا محمد مصطفى (ص ) و به حق مقام پدرمان على (ع ) و به حق مادرمان زهرا(س )، از اين فرشته بگذر و او را به حال اولش برگردان )) .

هنوز دعايشان تمام نشده بود كه جبرئيل با گروهى از فرشتگان فرود آمدند، و جبرئيل خشنودى خدا را به آن فرشته بشارت داد و او به صورت اولش ‍ بازگشت و با هم به سوى آسمان به پرواز در آمدند در حالى كه تسبيح خدا مى گفتند.

بعد از چند لحظه جبرئيل بازگشت و به حضور رسول خدا(ص ) رسيد، در حالى كه از شادى مى خنديد، عرض كرد: اى رسول خدا! اين فرشته بر فرشتگان هفت آسمان افتخار مى كند و به آنها مى گويد:

من مثلى و انا شفاعة السيدين السندين السبطين الحسن و الحسين .

(( كيست مانند من كه من مشغول شفاعت دو آقا و دو تكيه گاه اطمينان بخش ، دو سبط پيامبر (ص )، حسن و حسين (عليهماالسلام ) هستم ؟ ))

7 - نعمتى كه در قيامت از آن بازخواست مى كنند

ابوخالد كابلى از شيعيان مخلص و اصحاب امام سجاد (ع ) و امام باقر (ع ) بود، او مى گويد: به حضور امام باقر (ع ) رفتم ، غذا طلبيد، با هم از آن غذا خورديم ، آنچنان آن غذا، عالى بود كه خوشتر و گواراتر از آن در تمام عمرم نخورده بودم ، بعد از غذا، آن حضرت به من فرمود: (( اى اباخالد غذا را چگونه يافتى ؟ )) عرض كردم : بسيار خوب بود كه خوشتر و گواراتر از آن در تمام عمرم نخورده بودم ، ولى به ياد اين آيه (8 تكاثر) افتادم كه خداوند مى فرمايد: ثم لتسئلن يومئذٍ عن النّعيم : (( سپس در روز قيامت قطعا از نعمتهائى كه داشته ايد، سؤ ال خواهيد شد )) (كه آيا شكر نعمت كرديد يا كفران ورزيديد؟) امام باقر (ع ):

/ 274