34 - رؤياى صادقانه - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسامه به محضر رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد: (( آيا اجازه مى دهى ، چند روزى به سوى جبهه حركت نكنيم تا شما شفا يابيد، زيرا من در اين حالتى كه شما بسر مى بريد اگر از مدينه بيرون روم قلبم نگران و مجروح است )) پيامبر (ص ) فرمود:

انفذ يا اسامة فانّ القعود عن الجهاد لا يسقط فى حال من الاحوال .

: (( اى اسامه ، به راه خود ادامه بده زيرا نشستن از جهاد در هيچ حالى از احوال ، ساقط نمى گردد )) .

سپس پيامبر (ص ) شنيد: بعضى از منافقان از تحت فرماندهى اسامه خارج شده اند فرمود: (( اسامه از محبوبترين انسانها در نزد من است ، شما را در مورد او، توصيه به خير و نيكى مى كنم ، اگر در مورد امارت و فرماندهى او سخن داريد، در مورد پدرش (( زيد )) نيز ايراد داشتيد، پدرش سزاوار و شايسته امارت بود سوگند به خدا اسامه نيز سزاوار وشايسته فرماندهى است )) .

34 - رؤياى صادقانه

دعبل خزائى از شاعران متعهّد و حماسه سرايان معروف از اصحاب حضرت رضا(ع ) است ، او اشعار پرمحتوا و شور آفرينى در مدح و هدف و مراثى ائمه اهل بيت (ع ) مى سرود، و در مجامع مى خواند، با اين كه سخت در خطر مرگ ، از طرف خلفاى بنى عباس بود.

جالب اين كه : پس از درگذشت او، پسرش على بن دعبل ، او را در عالم خواب ديد كه لباس سفيد پوشيده و كلاه سفيد بر سر دارد، احوال پدر را پرسيد.

دعبل گفت (( من پس از مرگ بخاطر بعضى از اعمال بد گذشته ام در گرفتارى دشوارى بسر مى برم ، تا اين كه سعادت آن را يافتم كه با رسول خدا (ص ) ملاقات كردم در حالى كه آنحضرت كلاه و لباس سفيدى در بر داشت ، به من فرمود: تو دعبل هستى ؟ گفتم : (( آرى )) فرمود: سخن (و سروده ) خود را كه در مورد فرزندان من است برايم بخوان ، آنگاه (( پدرم گفت )) اين اشعار را خواندم :


  • لا اضحك اللّه سن الدهران ضيحكت
    مشّردون نهوا عن عقردارهم
    كانهم قد جنوا ماليس مفتقر


  • و آل احمد مظلومون قد قهروا
    كانهم قد جنوا ماليس مفتقر
    كانهم قد جنوا ماليس مفتقر



يعنى : (( خداوند دندان روزگار را- هنگام خنده - نخنداند، با اين كه آل محمد (ص ) مظلوم و مورد ستم دشمنان واقع شدند، آنها را كه از وطن و محل سكونت خود، تبعيد و دور نمودند، گوئى كه آنها جنايت غير قابل بخشش كرده بودند )) .

رسول اكرم (ص ) فرمود: (( آفرين بر تو )) سپس لباس و كلاه سفيد خود را به من داد و آن را پوشيدم و مرا شفاعت كرد.

35 - بركت حضرت رضا(ع )

دعبل خزاعى شاعر متعهد و آگاه ، وقتى قصيده شورانگيز خود را در حضور امام رضا(ع ) خواند، و سپس تقاضاى لباسى از آنحضرت (براى تبرك ) نمود، امام رضا(ع ) يكى از لباسهاى خود را به او داد.

وقتى دعبل از خراسان به وطن (شوش ) برگشت ، كنيزى داشت كه بسيار به او علاقمند، ديد زخم جانكاهى در چشمهاى او پديد آمده پزشكان آن زمان آمدند و پس از معاينه چنين نظر دادند: (( در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نيستيم و راهى براى بهبود آن نمى يابيم ، اما در مورد چشم چپ او، به درمان ومعالجه مى پردازيم اميدواريم كه سلامتى خود را بازيابد )) .

دعبل ، از اين پيش آمد، سخت ناراحت وغمگين شد به طورى كه بسيار گريه كرد، سپس به ياد باقى مانده لباس حضرت رضا(ع ) افتاد كه در دستش ‍ بود (و قسمت ديگر را مردم قم از او گرفته بودند).

آن لباس را به چشم كنيز كشيد، و چشم او را با قسمتى از آن باقى مانده لباس ‍ در اول شب بست . وقتى كه صبح شد، و دستمال را باز كرد، ديد چشمش ‍ خوب شده به طورى كه به بركت حضرت رضا(ع ) بهتر از قبل از بيمارى گشته است .

/ 274