عبد مناف پدر هاشم جد سوّم پيامبر اسلام (ص ) بود، هاشم و برادرش عبد شمس دو قلو به دنيا آمدند، يكى از آنها زودتر به دنيا آمد در حالى كه انگشتانش به پيشانى ديگرى چسبيده بود، آن انگشتان را از پيشانى ديگرى جدا ساختند، خون جارى شد، آنگاه شخصى اين فال را زد كه بين اين دو برادر، خونريزى خواهد شد.همانگونه كه او فال زده بود همان نيز واقع شد، زيرا يكى از فرزندان عبدشمس ، بنام (( اميه )) بود و فرزندان اميه (يعنى بنى اميه ) همواره با فرزندان هاشم (بنى هاشم ) در جنگ بودند.اميه جد دوّم عثمان بود به اين ترتيب : (( عثمان بن عفان بن ابى العاص بن اميه بن عبد شمس بن عبد مناف )) .بنابر اين بنى هاشم و بنى اميه پسر عمو بودند، مثلا امام حسين (ع ) با يزيد پسر عمو بودند، زيرا عبدشمس پدر اميه عموى عبدالمطلب (جد اول پيامبر)، بود، هاشم پدر عبدالمطلب عموى اميه بود، آرى شجره خبيثه بنى اميه ، و شجره طيبه بنى هاشم ، در عبد مناف جد سوّم پيامبر (ص ) بهم مى رسند.
180 - رعايت اخلاق اجتماعى
حضرت امام خمينى (رضوان اللّه عليه ) مى فرمود: آقاى بروجردى (مرجع عظيم الشاءن جهان اسلام ) روزى به منزل ما تشريف آورده بودند، خدمت ايشان پرتقال آورديم ، ايشان پرتقال را خوردند و هسته هاى آن را در دست خود نگهداشتند، و كنار بشقاب نگذاشتند كه مبادا كسى ببيند و بدش بيايد.اين تعبير معروف كه مى گويند در سه چيز احتياط لازم است : اموال ، نفوس و فروج .ايشان با رعايت ادب مى گفت : اموال ، نفوس و غيرها.
181 - حساسيت دينى در برابر منكرات
يكى از ويژگيهاى آيت اللّه العظمى بروجردى (ره ) مبارزه با هرگونه خرافات ، و حساسيت شديد در برابر منكرات بود، در اين مورد به دو فراز زير توجه كنيد:روزى آيت اللّه بروجردى در حال ورود به حرم حضرت رضا(ع ) بود كه ، آخوندى را ديد كه به عنوان احترام به حضرت رضا(ع ) به سجده افتاد، آقا با ديدن اين صحنه شديدا ناراحت شد و عصاى خود را محكم بر پشت آن آخوند فرود آورد و فرمود: اين چه كارى است كه مى كنى ؟ تو با اين عملت ، مرتكب دو گناه مى شوى :1. سجده براى غير خدا.2.روحانى هستى و چنين كارى را انجام مى دهى و اين سبب مى شود كه ديگران هم از تو پيروى كنند.يكى از علماء نقل كرد: روزى آيت اللّه بروجردى از خانه اش بيرون آمد، يكى از زوار كه پيرمردى بود، جلو آقا آمد و روى پاى ايشان افتاد تا ببوسد و اظهار ادب كند.آيت اللّه بروجردى ، اين كار را حرام مى دانست و معتقد بود شرك است ، از اين رو، شديدا عصبانى شد و عصايش را محكم بر كمر آن پيرمرد كوبيد و در همين حال فرياد مى زد: (( اين عمل شرك است و حرام است ... )) و بعد چند قدمى كه رفتند، بر گشتند و پيرمرد را خواستند، ابتدا با نرمى به او فرمودند: (( اين كار، اشتباه و شرعا حرام است )) .بعد دستور داد: به پيرمرد پول بدهند، يادم هست : پولى كه براى جبران ناراحتى پيرمرد، به دست او دادند، بسيار زياد بود.