117 - دنياى فانى - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سروسامان بده ، و حاجت خود را جز نزد سه نفر نگو

1- ديندار

2- جوانمرد

3- صاحب اصالت خانوادگى چرا كه در مورد آدم ديندار، دين ، نگهدار او است (و مانع آنست كه آبروى تو را ببرد) و در مورد جوانمرد، او بخاطر جوانمردى ، حيا و شرم مى كند، و در مورد كسى كه اصالت خانوادگى دارد، او بخاطر نيازت ، آبروى تو را نمى ريزد، بلكه شخصيت تو را حفظ مى كند و بدون برآوردن حاجتت ، رد نمى شود )) .

(( 116 )) نسناس را بشناسيد شخصى به حضور على (ع ) آمد و پرسيد (( ناس )) و (( اشباه ناس )) (امثال ناس ) و (( نسناس )) كيانند؟ امام حسين (ع ) حضور داشت ، حضرت على (ع ) به او فرمود جواب اين مرد را بده .

امام حسين (ع ) فرمود: (( ناس )) ما هستيم ، از اين رو قرآن مى فرمايد: ثم افيضوا من حيث افاض الناس :

(( سپس از همانجا كه مردم (بسوى سرزمينى منى ) كوچ مى كنند كوچ كنيد )) (بقره - 198) منظور رسول خدا (ص ) است كه : مردم را به سوى (( منى )) كوچ داد.

اما (( اشباه ناس )) ، شيعيان و پيروان ما هستند و از ما مى باشند چنانكه در قرآن (سوره ابراهيم آيه 36) آمده ابراهيم گفت : (( هر كس مرا پيروى كند از من است )) و اما (( نسناس )) ساير مردمند كه از اهل بيت پيامبر (ص ) كناره گرفته اند.

117 - دنياى فانى

يحيى برمكى نخست وزير هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) بود، و آنچنان اختيارات اموال مملكت اسلامى را بدست گرفته بود كه گوئى همه چيز براى او است ، او براى خود يك ساختمان بسيار وسيع و عالى از بيت المال در بغداد ساخت و پول هنگفت و بى حسابى صرف آن كرد، تا به پايان رسيد.

هنگامى كه مى خواست به آن منزل منتقل شود، همه منجمين را دعوت كرد، تا ساعت نيك را در مورد انتقال از منزل قبل به منزل نو تعيين كنند، منجمين به اتفاق راءى ساعتى نيكو را كه مقدارى از شب مى گذشت ، تعيين كردند و گفتند اين ساعت (( ساعت سعد )) است .

يحيى برمكى در آن ساعت مخصوص با غلامان و خدمتكاران ، اثاثيه خانه را منتقل نموده و خود نيز به سوى منزل نو و مجلل رهسپار شد، شب در كوچه هاى خلوت به سوى منزل مى رفت ، ناگهان ديد، مردى ايستاده و اين شعر را مى خواند:

تدبر بالنجوم ولست تدرى ورب النجم يفعل مايشاء يعنى : (( تو به ستارگان و حرف منجمين دقت مى كنى ، ولى نميدانى و توجه ندارى كه پروردگار ستارگان آنچه كه خواست انجام خواهد داد )) .

يحيى اين شعر را به فال بد گرفت ، گوينده آن شعر را به حضور طلبيد و از او پرسيد: (( منظور تو از خواندن اين شعر چه بود؟ )) .

او گفت : (( اين شعر ناخودآگاه به خاطرم آمد و بر زبانم جارى شد )) وگرنه غرض و نظرى نداشتم .

اين پاسخ ، اثر سوء بيشتر در ذهن يحيى گذاشت و او بيشتر ناراحت گرديد.

چند ماهى بيشتر نگذشت كه بر اثر امورى ، هارون بر (( برمكيان )) غضب كرد، و آنها را شديدا مورد خشم قرار داد، و دستور داد خانه هاى آنها را ويران كردند و وضع آنها به گونه اى شد كه تارومار و دربدر گشتند، و همين خانه مجلل يحيى نيز ويران شد و حسرتش براى او باقى ماند.


  • بلبل آندم كه در نوا گردد
    برخلايق ستم مكن زيرا
    دست غيبى هميشه در كار است
    (( محتسب )) دمبدم ببازار است


  • گويدت اين جهان فنا گردد
    زير اين چرخ و گنبد مينا
    (( محتسب )) دمبدم ببازار است
    (( محتسب )) دمبدم ببازار است



/ 274