يحيى برمكى نخست وزير هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) بود، و آنچنان اختيارات اموال مملكت اسلامى را بدست گرفته بود كه گوئى همه چيز براى او است ، او براى خود يك ساختمان بسيار وسيع و عالى از بيت المال در بغداد ساخت و پول هنگفت و بى حسابى صرف آن كرد، تا به پايان رسيد.هنگامى كه مى خواست به آن منزل منتقل شود، همه منجمين را دعوت كرد، تا ساعت نيك را در مورد انتقال از منزل قبل به منزل نو تعيين كنند، منجمين به اتفاق راءى ساعتى نيكو را كه مقدارى از شب مى گذشت ، تعيين كردند و گفتند اين ساعت (( ساعت سعد )) است .يحيى برمكى در آن ساعت مخصوص با غلامان و خدمتكاران ، اثاثيه خانه را منتقل نموده و خود نيز به سوى منزل نو و مجلل رهسپار شد، شب در كوچه هاى خلوت به سوى منزل مى رفت ، ناگهان ديد، مردى ايستاده و اين شعر را مى خواند:تدبر بالنجوم ولست تدرى ورب النجم يفعل مايشاء يعنى : (( تو به ستارگان و حرف منجمين دقت مى كنى ، ولى نميدانى و توجه ندارى كه پروردگار ستارگان آنچه كه خواست انجام خواهد داد )) .يحيى اين شعر را به فال بد گرفت ، گوينده آن شعر را به حضور طلبيد و از او پرسيد: (( منظور تو از خواندن اين شعر چه بود؟ )) .او گفت : (( اين شعر ناخودآگاه به خاطرم آمد و بر زبانم جارى شد )) وگرنه غرض و نظرى نداشتم .اين پاسخ ، اثر سوء بيشتر در ذهن يحيى گذاشت و او بيشتر ناراحت گرديد.چند ماهى بيشتر نگذشت كه بر اثر امورى ، هارون بر (( برمكيان )) غضب كرد، و آنها را شديدا مورد خشم قرار داد، و دستور داد خانه هاى آنها را ويران كردند و وضع آنها به گونه اى شد كه تارومار و دربدر گشتند، و همين خانه مجلل يحيى نيز ويران شد و حسرتش براى او باقى ماند.
بلبل آندم كه در نوا گردد برخلايق ستم مكن زيرا دست غيبى هميشه در كار است (( محتسب )) دمبدم ببازار است
گويدت اين جهان فنا گردد زير اين چرخ و گنبد مينا (( محتسب )) دمبدم ببازار است (( محتسب )) دمبدم ببازار است