129 - كيفر راهزن گستاخ - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پرورى را از تاريخ اسلام گرفته است .

129 - كيفر راهزن گستاخ

امام سجاد (ع ) براى شركت در مراسم حجّ، عازم مكه شد، در مسير راه به بيابان بين مكه و مدينه رسيد و همچنان سوار بر شتر حركت مى كرد، ناگاه يك دزد و راهزن قلدرى به آن حضرت رسيد و سر راه او را گرفت و گفت : پياده شو!

امام فرمود: از من چه مى خواهى ؟ دست بردار!

او گفت : مى خواهم تو را بكشم و اموالت را براى خودم بردارم .

امام فرمود: هر چه دارم ، آن را جدا كرده و به تو مى دهم و براى تو حلال مى كنم ، فقط مقدار اندكى بر مى دارم تا مرا به مقصد برساند.

راهزن قبول نكرد، همچنان اصرار داشت كه مى خواهم تو را بكشم .

در اين هنگام ، امام سجاد (ع ) به او فرمود: فاين ربك ؟ (( پس خداى تو در كجاست ؟ اگر مرا بكشى خداوند قصاص خواهد كرد. )) او با كمال گستاخى گفت : هونائم : (( خدا در خواب است . )) در اين هنگام امام سّجاد (ع ) به خدا متوجه شد و از او مدد خواست ، ناگاه دو شير در بيابان حاضر شدند، يكى از آنها سر آن راهزن ، و ديگرى پاى او را گرفتند و كشيدند و دريدند، امام در اين حال به او فرمود:

(( تو گمان كردى كه خدا در خواب است ، اين است جزاى تو، اكنون بچش عذاب گستاخى خود را. ))

130 - بانوئى باصلابت و فهيم

ابوطلحه انصارى نخستين ميزبان پيامبر (ص ) در مدينه ، همسرى داشت كه به او (( ام سليم )) مى گفتند.

ام سليم هنگامى كه دختر بود، به اسلام گرويده بود، ابوطله از او خواستگارى كرد، او قاطعانه در پاسخ ابوطلحه گفت : (( همسر تو مى شوم مشروط بر اينكه قبول اسلام كنى . )) او در اين باره و در مورد بى اساسى آئين بت پرستى ، با ابوطلحه گفتگوى بسيار كرد تا اينكه ابوطلحه به اسلام گرويد و ام سليم با او ازدواج كرد، ام سليم مهريه خود را همان اسلام ابوطلحه قرار داد.

پس از مدتى اين زن و شوهر، داراى پسرى شدند، اين پسر همدمى زيبا براى آنها بود، تا روزى سخت بيمار گشت و در همين بيمارى جان سپرد.

ابوطلحه بيرون بود و اطلاع نداشت ، ام سليم ، جنازه كودكش را در جامه اى پيچيد و در گوشه اى نهاد، ابوطله به خانه آمد، ام سليم بدون آنكه وانمود كند، پسرش مرده ، غذاى مطبوعى كه پخته بود نزد شوهر گذاشت ، ابوطلحه از حال پسرش جويا شد، ام سليم گفت : (( او خوابيده ، غذايت را بخور. )) ام سليم با لبخندها و گفته هاى شيرينش ، شوهر را سر گرم كرد و در اين ميان به او گفت : (( راستى چندى قبل امانتى نزد تو بود و آن را به صاحبش رد كردم ، قطعا نگران نيستى . )) ابوطلحه گفت : چرا نگران باشم ، بايد امانت را به صاحبش رد كرد.

ام سليم گفت : خداوند فرزندى را كه به من و تو امانت داده بود، امروز آن را از ما گرفت .

ابوطلحه از صبر و تحمل همسرش تعجب كرد و گفت : (( من به صبر و استقامت به تو سزاوارترم ، بر خاست و بچه را غسل داد و كفن كرد وبه خاك سپرد. )) آنگاه ابوطلحه به حضور پيامبر (ص ) آمد و جريان صبر و شكيبائى و دانائى همسرش را براى پيامبر (ص ) تعريف كرد پيامبر (ص ) از اينكه در امتش چنين بانوئى وجود دارد، شاد گرديد و خدا را چنين شكر كرد: (( خداوند را شكر مى كنم كه در امت من بانوئى همچون بانوى بااستقامت بنى اسرائيل در امت موسى (ع )، قرار داده است (كه استقامت او نيز در برابر حوادث تلخ اين گونه بود.)

/ 274