135 - پيكر تروتازه مرحوم صدوق - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و آسايش فرا مى رسد )) .

135 - پيكر تروتازه مرحوم صدوق

يكى از مراجع و علماى بزرگ قرن چهارم ، علامه بزرگ ، شيخ صدوق (محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه ) معروف به (( ابن بابويه )) است ، وى در حدود سال 307 هجرى قمرى در بلده رى از دنيا رفت و قبر شريفش در شهر رى ، در قبرستان معروف به ابن بابويه ، مزار شيفتگان حق است .

اين عالم بزرگ در حدود سيصد جلد كتاب ، در فقه و حديث و رجال و كلام و غيره نوشت كه از معروفترين كتاب او (( من لايحضره الفقيه )) است .

از عجائب اينكه : در سال 1238 هجرى بر اثر بارندگى شديد و جارى شدن سيل ، شكافى در كنار قبر او پيدا شد و قسمتى از مرقد شريفش خراب گرديد.

عده اى براى تعمير مرقد، آماده شدند، در حين كندن اطراف قبر، سردابى را يافتند، داخل سرداب رفته و تجسس كردند پيكر مقدس شيخ صدوق را تروتازه يافتند، در حالى كه كفنش پوسيده شده بود، حتى رنگ حناى روى ناخنها و اثر كمربند در قسمت كمر او پيدا بود، گوئى تازه او را دفن كرده در حالى كه 857 سال از دفن او مى گذشت .

زمان سلطنت فتحعلى شاه قاجار بود، جريان در همه جا شايع شد و اين خبر به گوش فتحعلى شاه رسيد (سياست فتحعلى شاه دومين شاه قاجار اين بود كه نسبت به مراجع و علما، اظهار دوستى مى كرد).

فتحعلى شاه خودش شخصا، اين موضوع را پى گيرى كرد، به شهر رى رفت و با جمعى از اعيان و علماء، كنار قبر شيخ صدوق (طاب ثراه ) رفتند، علماء و شخصيتهاى مورد اطمينان خود را داخل سرداب فرستاد، آنها رفتند و بدن مطهر شيخ صدوق (ره ) را تروتازه يافتند و همگى نزد فتحعلى شاه آمده و گواهى دادند، و براى شاه ثابت شد و او يقين كرد كه اين خبر، راست است .

آنگاه فتحعلى شاه دستور داد بارگاه مجلل و زيبا، روى قبر شيخ صدوق (ره ) كه هم اكنون نيز پابرجاست ، ساختند.

136 - نتيجه توسل

حدود چهل سال قبل در كرمان يكى از علماى وارسته و متعهد بنام آيت الله ميرزا محمدرضا كرمانى (متوفى 1328 شمسى ) زندگى مى كرد، در آن زمان ، در كرمان ، بازار فرقه ضاله (( شيخيه )) رواج داشت .

آيت الله كرمانى ، واعظ محقق آن زمان مرحوم سيد يحيى يزدى را به كرمان دعوت كرد، تا با واعظ و ارشاد خود، مردم را از انحرافات و گمراهيهاى شيخيه آگاه كند و در نتيجه جلو گسترش آنها را بگيرد.

مرحوم سيد يحيى واعظ يزدى ، اين دعوت را پذيرفت و به كرمان رفت ، و مردم را متوجه انحرافات آنها نمود و با افشاگرى خود، اين گروه ضاله را رسوا ساخت ، به طورى كه تصميم گرفتند با نيرنگى مخفيانه او را بقتل برسانند، آن نيرنگ مخفيانه اين بود:

شخصى از آنها به عنوان ناشناس ، از او دعوت كرد كه فلان ساعت به فلان محله و فلان خانه براى منبر رفتن برود.

او قبول كرد، دعوت كننده با عده اى به خدمت سيد يحيى واعظ آمده و او را با احترام به عنوان روضه خوانى بردند، ولى بعد معلوم شد كه ايشان را به خارج شهر به باغى برده و از منبر و روضه خبرى نيست ، او كم كم احساس ‍ خطر جدى كرد و خود را در دام مرگ شيخيه ديد، آن هم در جائى كه هيچكس از وضع او مطلع نبود.

سيد يحيى واعظ در آن حال به جده خود حضرت زهرا (عليهاسلام ) متوسل گرديد، گويا نماز استغاثه به آنحضرت را خواند و در سجده نماز گفت : يامولاتى يافاطمة اغيثينى : (( اى سرور من اى فاطمه ، به من پناه بده و به فريادم برس )) . خطر لحظه به لحظه نزديك مى شد، سيد يحيى ديد، گروه دشمن به او نزديك شدند، و خود را آماده كرده اند و چيزى نمانده بود كه به او حمله كرده و او را قطعه قطعه نمايند.

در اين لحظه حساس ناگهان غرش تكبير و فرياد مردم را شنيد كه باغ را محاصره كرده اند، و از ديوار وارد باغ شدند و با حمله به گروه شيخيها، آنها را تارومار كردند و مرحوم سيد يحيى را نجات داده و با احترام

/ 274