يكى از مراجع و علماى بزرگ قرن چهارم ، علامه بزرگ ، شيخ صدوق (محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه ) معروف به (( ابن بابويه )) است ، وى در حدود سال 307 هجرى قمرى در بلده رى از دنيا رفت و قبر شريفش در شهر رى ، در قبرستان معروف به ابن بابويه ، مزار شيفتگان حق است .اين عالم بزرگ در حدود سيصد جلد كتاب ، در فقه و حديث و رجال و كلام و غيره نوشت كه از معروفترين كتاب او (( من لايحضره الفقيه )) است .از عجائب اينكه : در سال 1238 هجرى بر اثر بارندگى شديد و جارى شدن سيل ، شكافى در كنار قبر او پيدا شد و قسمتى از مرقد شريفش خراب گرديد.عده اى براى تعمير مرقد، آماده شدند، در حين كندن اطراف قبر، سردابى را يافتند، داخل سرداب رفته و تجسس كردند پيكر مقدس شيخ صدوق را تروتازه يافتند، در حالى كه كفنش پوسيده شده بود، حتى رنگ حناى روى ناخنها و اثر كمربند در قسمت كمر او پيدا بود، گوئى تازه او را دفن كرده در حالى كه 857 سال از دفن او مى گذشت .زمان سلطنت فتحعلى شاه قاجار بود، جريان در همه جا شايع شد و اين خبر به گوش فتحعلى شاه رسيد (سياست فتحعلى شاه دومين شاه قاجار اين بود كه نسبت به مراجع و علما، اظهار دوستى مى كرد).فتحعلى شاه خودش شخصا، اين موضوع را پى گيرى كرد، به شهر رى رفت و با جمعى از اعيان و علماء، كنار قبر شيخ صدوق (طاب ثراه ) رفتند، علماء و شخصيتهاى مورد اطمينان خود را داخل سرداب فرستاد، آنها رفتند و بدن مطهر شيخ صدوق (ره ) را تروتازه يافتند و همگى نزد فتحعلى شاه آمده و گواهى دادند، و براى شاه ثابت شد و او يقين كرد كه اين خبر، راست است .آنگاه فتحعلى شاه دستور داد بارگاه مجلل و زيبا، روى قبر شيخ صدوق (ره ) كه هم اكنون نيز پابرجاست ، ساختند.
136 - نتيجه توسل
حدود چهل سال قبل در كرمان يكى از علماى وارسته و متعهد بنام آيت الله ميرزا محمدرضا كرمانى (متوفى 1328 شمسى ) زندگى مى كرد، در آن زمان ، در كرمان ، بازار فرقه ضاله (( شيخيه )) رواج داشت .آيت الله كرمانى ، واعظ محقق آن زمان مرحوم سيد يحيى يزدى را به كرمان دعوت كرد، تا با واعظ و ارشاد خود، مردم را از انحرافات و گمراهيهاى شيخيه آگاه كند و در نتيجه جلو گسترش آنها را بگيرد.مرحوم سيد يحيى واعظ يزدى ، اين دعوت را پذيرفت و به كرمان رفت ، و مردم را متوجه انحرافات آنها نمود و با افشاگرى خود، اين گروه ضاله را رسوا ساخت ، به طورى كه تصميم گرفتند با نيرنگى مخفيانه او را بقتل برسانند، آن نيرنگ مخفيانه اين بود:شخصى از آنها به عنوان ناشناس ، از او دعوت كرد كه فلان ساعت به فلان محله و فلان خانه براى منبر رفتن برود.او قبول كرد، دعوت كننده با عده اى به خدمت سيد يحيى واعظ آمده و او را با احترام به عنوان روضه خوانى بردند، ولى بعد معلوم شد كه ايشان را به خارج شهر به باغى برده و از منبر و روضه خبرى نيست ، او كم كم احساس خطر جدى كرد و خود را در دام مرگ شيخيه ديد، آن هم در جائى كه هيچكس از وضع او مطلع نبود.سيد يحيى واعظ در آن حال به جده خود حضرت زهرا (عليهاسلام ) متوسل گرديد، گويا نماز استغاثه به آنحضرت را خواند و در سجده نماز گفت : يامولاتى يافاطمة اغيثينى : (( اى سرور من اى فاطمه ، به من پناه بده و به فريادم برس )) . خطر لحظه به لحظه نزديك مى شد، سيد يحيى ديد، گروه دشمن به او نزديك شدند، و خود را آماده كرده اند و چيزى نمانده بود كه به او حمله كرده و او را قطعه قطعه نمايند.در اين لحظه حساس ناگهان غرش تكبير و فرياد مردم را شنيد كه باغ را محاصره كرده اند، و از ديوار وارد باغ شدند و با حمله به گروه شيخيها، آنها را تارومار كردند و مرحوم سيد يحيى را نجات داده و با احترام