13 - نه جبر نه تفويض ! - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

13 - نه جبر نه تفويض !

روايت شده : هنگامى كه آيه 27 و 28 سوره (تكوير) نازل شده :

ان هو الاّ ذكر للعالمين - لمن شاء منكم ان يستقيم .

(( نيست اين قرآن ، مگر مايه پند و بيدارى براى جهانيان ، براى هركس از شما كه بخواهد، راه راست در پيش گيرد).

ابوجهل كه از سران (( مكتب تفويض )) بود، گفت : (( خوب شد، اين همان مذهبى است كه من ، بر آن هستم ، كه خداوند، امور را به مخلوقاتش ‍ واگذارده است ).

در ردّ مكتب بى پايه او، آيه 29 همين سوره نازل گرديد:

و ما تشائون الاّ ان يشاء اللّه رب العالمين : (( و نمى خواهيد جز آنچه را خداوندى كه پروردگار جهانيان است ، بخواهد )) .

14 - سميه نخستين بانوى شهيد اسلام

سميه كنيز ابو جهل بود، او حقانيت اسلام را در يافت ، و در همان آغاز بعثت ، قبول اسلام كرد، ابوجهل آنقدر به او تازيانه زد كه از اسلام برگردد، او همچنان استوار و راسخ در عقيده اسلام باقى ماند.

ابوجهل روزى او را بقدرى زد كه او بى هوش به زمين افتاد، پس از مدتى به هوش آمد، ولى گفت : (( آئين من همان آئين محمّد (ص ) است ). وقتى كه ابوجهل با سرسخت ترين شكنجه ها نتوانست سميه را از آئين حق باز دارد، تصميم گرفت او را به قتل برساند.

او را كنار خانه كعبه آورد، مشركان مكه اجتماع كردند، در برابر مردم به او گفت : (( دو راه در پيش دارى

1- برگشتن از اسلام

2- كشتن ، ولى سميه حاضر نشد از دين اسلام باز گردد.

ابوجهل در حضور مردم نيزه خود را به شدّت درسينه (( سميه )) فرو كرد كه از پشتش بيرون آمد، و به اين ترتيب به شهادت رسيد و به نقل ديگر (( به دستور ابوجهل ، دو شتر آوردند و هر پاى او را به يك شتر بستند، و شترها را برخلاف هم راندند و آن بانوى شجاع دو شقّه شد و به شهادت رسيد )) . شوهرش ياسر قبلا به شهادت رسيده بود، فرزند او عمّار ياسر است كه در جنگ صفين شهيد شد.

15 - گفتگوى موسى (ع ) و ابليس

نقل شده : حضرت موسى (ع ) در مجلسى نشسته بود ناگهان ابليس به محضر آن حضرت رسيد، درحالى كه كلاه رنگارنگ درازى بر سر داشت ، وقتى نزديك شد از روى احترام ، كلاه خود را از سر برداشت و سپس به سر گذاشت وگفت : السّلام عليك .

موسى (ع ) فرمود: تو كيستى ؟، او جواب داد: (( من ابليس هستم )) .

موسى - خدا تو را بكشد، براى چه به اينجا آمده اى ؟ ابليس - آمده ام بخاطر مقام ارجمندى كه در پيش گاه خدا دارى بر تو سلام كنم .

موسى - با اين كلاه رنگارنگ چه مى كنى ؟ ابليس - با اين كلاه ، دلهاى فرزندان آدم (ع ) را آلوده و منحرف مى كنم (وقتى آنها به زرق و برق دنيا كه نمودارش در اين كلاه وجود دارد، دل بستند، براحتى از صراط حق ، منحرف خواهند شد).

موسى - چه كارى است كه اگر انسان انجام دهد، تو بر او چيره مى شوى ؟ ابليس - همگامى كه انسان خود بين باشد و عملش را زياد بشمرد، و گناهانش را فراموش كند ( بر او چيره مى گردم ) و تو را از سه خصلت بر حذر ميدارم

1- با زن نامحرم خلوت نكن كه در اين صورت من حاضرم تا انسان را به گناه بى عفتى وا دارم

2- با خداوند اگر پيمان بستى حتما آن را ادا كن

3- وقتى متاع يا مبلغى به عنوان صدقه ، خارج كردى ، فورا آن را به مستحق بپرداز، زيرا تا صدقه داده نشده من حاضرم كه صاحبش را پشيمان كنم . سپس ابليس ، پشت كرد و رفت در حالى كه مى گفت : يا ويلناة علم موسى ما يحذّر به بنى آدم : (( واى بر من ، موسى (ع ) دانست امورى را كه بوسيله آن ، انسانها را از آلودگى بر حذر مى دارد )) .

/ 274