چو بيرق از كف عباس نوجوان افتاد به خون ديده انجم طپيد رايت مهر زپيش چشم برادر براى آب حيات جدا از خضر، چو اسكندر زمان افتاد
شرر بخرمن سلطان انس و جان افتاد كه نعش صاحب رايت ، به خون طپان افتاد جدا از خضر، چو اسكندر زمان افتاد جدا از خضر، چو اسكندر زمان افتاد
165 - نجات تاكتيكى !!
عالم معروف ، محدّث جزائرى نقل مى كند: دوستى داشتم در يكى از شهرهاى اهل تسنن ، مشغول وضو گرفتن بود هنگامى كه پاهاى خود را، مسح مى كرد، ناگهان يكى از ماءمورين خشن از اهل تسنن را كنارش ديد، فورا پاهاى خود را شست (زيرا اهل تسنن در وضو پاهاى خود را بجاى مسح ، مى شويند).ماءمور گفت : (( چرا اول پاهاى خود را مسح كردى و سپس شستى ؟ )) شيعه گفت : (( مولاى من ، اين مساءله از مسائل اختلافى بين خدا و بين مولاى ما ابوحنيفه است ، چرا كه خوا در قرآن (سوره مائده آيه 6) مى فرمايد: وامسحوا برؤ سكم و ارجلكم الى الكعبين : (( و سر و پاها را تا مفصل (يا برآمدگى پا) مسح كنيد )) .ولى ابوحنيفه مى گويد: (( شستن پاها در وضو، واجب است )) از ترس خدا پاهايم را، مسح كردم و از ترس سلطان پاهايم را شستم .ماءمور، از اين خوش گوئى شيعه خنده اش گرفت ، واو را آزاد نمود شكر خدا را كه امروز در بيشتر نقاط، بين برادران اهل تسنن و شيعه ، اتحاد برقرار است و اين گونه مسائل ، پيش نمى آيد.
166 - خواب عجيب شهيد حاج آقا مصطفى
يكى از دانشمندان نقل مى كند: بياد دارم در اواخر سال 1328 شمسى در مجلسى ، حضرت امام خمينى (مدظله العالى ) و آقازاده ارشد ايشان شهيد آيت الله آقا مصطفى (قدس سره ) حضور داشتند. يكى از علماء به حاج آقا مصطفى رو كرد و گفت : (( آقا مصطفى ! شنيده ام خواب عجيبى ديده اى ؟! و براى بعضى نقل كرده اى ، براى ما هم نقل كن )) .حاج آقا مصطفى در انتظار اجازه امام بود، و علماى حاضر در جلسه اصرار كردند تا امام اجازه دهد، سرانجام امام تبسمى فرمودند و گفتند: بگو چيه ؟ مرحوم حاج آقا مصطفى گفت : (( چند شب پيش خواب ديدم در مجلسى هستم كه تمام حكما و فلاسفه به ترتيب نشسته اند، خواجه نصير، ابوعلى سينا، بيرونى ، فخررازى ، سبزوارى و عده بسيار ديگر.شكوه خاصى مجلس را فرا گرفته بود، خوشحال بودم كه همه علماء را در يك مجلس مى بينم در همين حال ديدم شما (امام خمينى ) وارد شديد، حكما و فلاسفه همه بلند شدند و به استقبال آمدند و شما را بردند و صدر مجلس نشاندند... )) .علماى حاضر همه گوش مى دادند، وقتى سخن حاج آقا مصطفى تمام شد، امام به او فرمود: اين خواب را تو ديده