191 - شكر حق - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چيز را منفجر كند، در اين صورت بازگشت شاه ، غير ممكن به نظر مى رسد )) .

همه حاضران غير از دو نفر (كه آنها خصومت شخصى با فردوست داشتند) با تحصيل او موافق بودند و سخنان او را با طيب خاطر پذيرفتند، و او در ميان احترام خاص آنها كه تا آن روز چنان احترامى از آنها نديده بود از اطاق خود خارج گرديد.

191 - شكر حق

روزى شيخ ابو سعيد (يكى از عارفان وارسته متوفى 440 ه‍ ق ) با جمعى از مريدان از كوچه اى عبور مى كردند، زنى مقدارى خاكستر از پشت بام مى انداخت ، بعضى از آن بر لباس شيخ ابوسعيد افتاد، شيخ ناراحت نشد، ولى همراهان عصبانى شدند و خواستند آن زن را سرزنش كنند.

شيخ ابوسعيد به همراهان گفت : (( آرام باشيد، كسى كه سزاوار آتش بود، با او به اندكى خاكستر قناعت كردند، بنابراين بسى جاى شكر است .

حاضران از سخن پرمعناى او، خوشحال شدند و تحت تاءثير قرار گرفتند، و هيچگونه آزارى به كسى نرساندند و از آنجا گذشتند.

192 - رازدارى

روزى شخصى نزد ابو سعيدآمد و گفت : (( اى شيخ ! نزد تو آمده ام تا به من از اسرار حق چيزى بياموزى )) .

شيخ به او گفت : باز گرد و فردا بيا تا راز حق به تو بياموزم .

او رفت و فردا نزد شيخ آمد، شيخ موشى را در ميان حقه (قوطى يا ظرف كوچكى كه در آن جواهر بگذارند) نهاده بود و سر آن حقه را محكم بسته بود، وقتى كه آن شخص آمد، شيخ آن حقه را به او داد و گفت : اين حقه را ببر، ولى بكوش كه مبادا سر آن را باز كنى .

او آن حقه را با خود برد، ولى سرانجام آتش هوس او شعله ور شد كه آيا در ميان اين حقه چيست و چه رازى وجود دارد؟! وسوسه هواى نفس موجب شد و سرانجام سر آن را باز كرد، ناگاه موشى از آن بيرون جست و رفت ، او نزد شيخ آمد و گفت : من از تو (( سرّ خدا )) طلبيدم تو موشى به من دادى ؟ شيخ گفت : اى درويش ، ما موشى در حقه به تو داديم ، تو نتوانستى آن را پنهان كنى ، چگونه سرّ الهى را به تو مى دهيم كه آن را نگاه دارى ؟.


  • هر كه را اسرار حق آموختند
    قفل كردند و دهانش دوختند


  • قفل كردند و دهانش دوختند
    قفل كردند و دهانش دوختند



193 - خلوص و بيدارى مرجع تقليد

شخصى تقويمى چاپ كرده بود و عكس حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى را روى آن جلد آن به چاپ رسانده بود، اين شخص براى كارى به حضور آقا آمد، (تا مثلا آقا پارتى شود و دستور دهد كار او را سريع انجام دهند).

او وقتى كه به محضر آقاى بروجردى رسيد، گويا تقويم را به گونه اى در دست گرفت تا آقا را متوجه عكس خود كند.

در اين هنگام تا آقا را متوجّه عكس خود كند.

(( خيال مى كنى مى توانى با اين كارها مرا بازى بدهى ، خير اين طور نيست )) .

به اين ترتيب ، آن بزرگمرد درس خلوص و تنفّر از تظاهر و خودپسندى ، به ما داد و به ما آموخت كه با بيدارى و هوشيارى گول هوسبازان را نخوريم .

/ 274