183 - آرزوى دو طاغوت - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

183 - آرزوى دو طاغوت

در اينجا به آرزوى دو طاغوت جبار و ستمگر، هنگام مرگ ، توجه كنيد:

1- معاويه هنگام مرگ ، به حاضران گفت : (( مرا بنشانيد، وقتى كه به كمك حاضران نشست ، به خود گفت : (( اى معاويه اكنون كه دم مرگ است به ياد پروردگارت افتاده اى ؟، آيا سزاوار نبود كه هنگام جوانى كه داراى نيرو و نشاط بودى ، در انديشه چنين روزى باشى ؟ )) و در آخرين خطبه اش گفت : (( اى مردم من زراعتى هستم كه لحظه درو آن فرا رسيده ، من بر شما رياست كردم ، و به من احدى رئيس شما نمى شود جز اينكه بدتر از من است ، چنانكه رؤ ساى قبل از من بهتر از من بودند، اى كاش ‍ من مردى از قريش بودم و كارى به امور حكومت بر مردم نداشتم )) .

2- عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه جنايتكار اموى ) هنگام مرگ ، نگاهش به مرد لباس شوئى (كه در يكى از نواحى دمشق ، لباس و فرش مردم را مى شست ) افتاد و گفت : (( سوگند به خدا كاش من شوينده لباس مردم بودم و از اين راه امرار معاش روزمره مى نمودم ولى زمام امور حكومت مردم را از روى غضب بدست نمى گرفتم )) .

اين خبر به ابوحازم (لباس شوى معروف ) رسيد، گفت : (( خداى را سپاس ‍ مى گويم كه آنان (طاغوتيان ) را آن گونه كرد كه هنگام مرگ آرزوى شغل ما را داشتند )) .

شخصى در هنگام مرگ عبدالمطلب ، به او گفت : حالت چطور است ؟ در پاسخ گفت : حالم آن گونه است كه خداوند ( در سوره انعام آيه 94) مى فرمايد: و لقد جئتمونا فرادى كما خلقنا كم اول مرة وتركتم ما خولنا كم وراء ظهوركم ...: (( همه شما به صورت تنها به سوى ما بازگشت نموديد، همانگونه كه روز اول شما را (تنها) آفريديم ، و آنچه را به شما بخشيده بوديم ، پشت سر گذاشتيد و شفيعانى را كه شريك در شفاعت خويش ‍ مى پنداشتيد با شما نمى بينم ، پيوندهاى شما بريده شد و تمام آنچه را تكيه گاه خود تصور مى كرديد از شما دور و گم شدند )) .

آرى طاغوتيان و هر كس كه مغرور به اين دنيا است بايد از خواب غفلت بيدار شود، و بداند كه روزى شتر مرگ در خانه او نيز خواهد نشست .

184 - كرامتى از ميرزاى شيرازى

مرحوم آيت الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى سيدى فقيه و مرجعى بزرگ بود، وى را به عنوان (( ميرزاى بزرگ )) مى خوانند، فرمان معروف او در مورد تحريم استعمال تنباكو در زمان ناصرالدين شاه كه منجر به لغو امتياز استعمارى كمپانى انگليسى و لغو انحصار تنباكو به آن شركت گرديد معروف است .

اين مرد بزرگ در سال 1312 قمرى در سامرا وفات كرد، جنازه اش را به نجف برده و دفن كردند.

يكى از علماى مورد وثوق از مرحوم آقا ميرزا عبدالنبى كه از علماى بزرگ تهران بود، چنين نقل مى كرد:

(( هنگامى كه در سامرا بودم ، هر سال مبلغى در حدود يكصدتومان (به ارزش ‍ آن زمان ) از مازندران براى من فرستاده مى شد و به اعتبار همين موضوع ، قبلا كه نياز پيدا مى كردم ، قرضهائى مى نمودم و به هنگام وصول آن وجه ، تمام بدهى هاى خود را مى پرداختم )) .

يكسال به من خبر دادند كه امسال وضع محصولات ، بسيار بد است و بنابراين ، وجهى فرستاده نمى شود، بسيار ناراحت شدم و با همين فكر خوابيدم ، ناگهان در خواب ، پيامبر اسلام (ص ) را ديدم كه مرا صدا زد و فرمود: (( فلانكس برخيز، در آن دولاب را باز كن (اشاره به دولابى كرد) و يك ، صد تومانى ، در آن هست بردار )) .

از خواب بيدار شدم ، خوابم را فراموش كردم ، چيزى نگذشت ، در خانه را زدند، بعد از ظهر بود، در را باز كردم ديدم فرستاده ميرزاى شيرازى است ، گفت : (( ميرزا شما را مى خواهد )) من تعجب كردم كه در اين وقت براى چه آن مرد بزرگ مرا مى خواهد، به محضرش رفتم ، ديدم در اطاق خود نشسته ، ناگاه ميرزا به من فرمود:

(( ميرزا عبدالنبى ! در آن دولاب را باز كن ، يكصد تومان در آنجا هست بردار )) .

بى درنگ به ياد خوابى كه ديده بودم افتادم ، سخت در تعجب فرو رفتم خواستم چيزى بگويم ، احساس كردم كه ميرزا مايل نيست سخنى در اين زمينه گفته شود، در دولاب را باز كرده و وجه را برداشتم و از محضر آن بزرگوار بيرون آمدم .

/ 274