6 - شكوه دشمن شكن امام كاظم (ع ) - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پزشك گفت : او آن وقت چاق و فربه بود، اكنون لاغر شده است ، فربهى او در آن هنگام مانع بچه دار شدن همسرت بود.

نگارنده گويد: چاقى و وزن سنگين از عوامل مهم بيماريهاى گوناگون است ، در اين خصوص به اين گزارش توجّه كنيد:

خانمى داراى 14 بيمارى به ترتيب زير بود:

1. سر درد و خستگى و كسالت

2. بى ميلى به كار و فعاليت

3. پريشانى و افسردگى

4. زود رنجى و حساس بودن

5.فراموشى و ضعف حافظه

6. سستى و تنبلى مزمن و مداوم

7. غمگينى و بى ارادگى

8. بى ميلى به زندگى

9. هيجان و التهاب

10. بى خوابى شبها

11. خواب رفتن دست و غش رفتن پاها

12. حسادت و خونريزى

13. كمروئى و خجالتى بودن

14.لرزش ‍ بعضى از اعضاء.

او كه 90 كيلو وزن داشت با 36 روز امساك و روزه مخصوص (كه نبايد در اين مدت غذا بخورد) 18 كيلو از وزنش كم شد و همه بيماريهايش به طور كامل برطرف گرديد.

6 - شكوه دشمن شكن امام كاظم (ع )

شخصى بنام (( نفيع انصارى )) كنار در كاخ هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) ايستاده بود، در اين هنگام ناگاه ديد شخصى سوار بر الاغ نزديك كاخ آمد، دربان تا او را ديد با احترام شايانى از او استقبال كرد و با شتاب داخل كاخ شد و اجازه گرفت و آن شخص سوار الاغ خود وارد كاخ گرديد.

نفيع انصارى از عبدالعزيزبن عمر (يكى از شخصيتها كه در آنجا بود) پرسيد: اين آقا چه كسى بود كه آنهمه مورد احترام قرار گرفت ؟ عبدالعزيز گفت : اين آقا، بزرگ خاندان ابوطالب و سرور خاندان آل محمّد (ص ) يعنى موسى بن جعفر (ع ) بود.

نفيع گفت : (( من كسى را عاجزتر و خوارتر از اين درباريان (هارون ) نديدم كه در مورد مردى كه مى تواند آنها را از تخت سلطنت به زير بكشد اين گونه رفتار كنند و آنهمه از او احترام به عمل آورند، آگاه باش كه اگر و (امام كاظم ) بيرون آمد من به گونه اى با او برخورد كنم تا او را كوچك و سرافكنده نمايم )) .

عبدالعزيز به نفيع گفت : چنين كارى نكن ، زيرا اين شخص (امام كاظم ) از خاندانى است كه : اندك است كسى متعرّض آنها شود و سرشكسته و شرمنده نگردد، آن هم شرمندگى اى كه ننگ آن تا آخر دنيا باقى بماند.

ولى نفيع كه كى فرد خودخواه و از خود راضى بود، سخن عبدالعزيز را، تحويل نگرفت و تصميم گرفت كه امام موسى بن جعفر (ع ) را هنگام خروج ، با گفتار نابجاى خود كوچك نمايد.

امام كاظم (ع ) از كاخ بيرون آمد، نفيع با كمال گستاخى به جلو رفت و افسار الاغ آنحضرت را گرفت و گفت :

آهاى ! تو كيستى ؟ امام فرمود: آهاى ! اگر از نسب من مى پرسى ، من پسر محمّد حبيب اللّه فرزند اسماعيل ذبيح اللّه فرزند ابراهيم خليل خدا هستم .

و اگر از وطنم مى پرسى ، اهل همان محلى هستم كه خداوند حج آن را بر همه مسلمين ، اگر تو از آنها هستى ، واجب نموده است ، يعنى اهل مكه هستم ، و اگر قصد فخر فروشى دارى ، سوگند به خدا مشركين قوم من (قريش ) حاضر نشدند تا مسلمين قوم تو را همتاى خود قرار دهند، بلكه (در جنگ بدر) گفتند: (( اى محمّد (ص )!

همتاهاى ما از قريش را به ميدان ما بفرست ! )) و اگر منظور تو، آوازه و نام است ما از افرادى هستيم كه خداوند در نمازهاى يوميه واجب كرده كه بر ما درود بفرستى و بگوئى اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد: (( خدايا درود بفرست بر محمّد (ص ) و آل محمّد (ص ) )) ، ما همان آل محمّد (ص ) هستيم افسار الاغ را رها كن .

نفيع كه از بيانات قاطع امام كاظم (ع ) لرزه بر اندام شده بود، با كمال شرمندگى و سرافكندگى ، افسار را رها كرد و از آنجا دور شد.

عبدالعزيز، او را ديد به او گفت : (( نگفتم به تو كه نمى توان با اين ها (كه از خاندان نبوت هستند) سر به سر گذاشت ؟ )) .

آرى بايد گفت :

/ 274