داستان های استاد: مرتضی مطهری

علیرضا مرتضوی کرونی

نسخه متنی -صفحه : 48/ 37
نمايش فراداده

((غيرت حسينى )) اجازه نمى داد كه تا زنده است ، كسى به اهل بيتش اهانت كند.

مقدارى كه حمله مى كرد و آنها را دور مى ساخت بر مى گشت ، مى آمد در آن نقطه اى كه آن را مركز قرار داده بود، آن نقطه ، نقطه اى بود كه صدارس به حرم بود.

(يعنى ، اهل بيت اگر حسين را نمى ديدند ولى صدايش را مى شنيدند)

و اين براى اين بود كه به زينبش ، سكينه اش ، بچه هايش ، اطمينان بدهد كه هنوز جان در بدن حسين هست .

وقتى كه مى آمد در آن نقطه مى ايستاد، آن زبان خشك در آن دهان خشك حركت مى كرد و مى گفت :

- لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم .

يعنى ، اين نيرو و از حسين نيست ، اين خداست كه به حسين نيرو داده است .

هم شعار توحيد مى داد، هم به زينبش خبر مى داد:

كه زينب جان ! هنوز حسين تو زنده است .

او به خاندانش دستور داده بود، كه تا من زنده هستم ، كسى حق ندارد بيايد، لذا همه در داخل خيمه ها بودند.

اباعبداللّه (ع ) دوبار، براى وداع به خيمه ها آمد، يك بار آمد وداع كرد و رفت ، بار ديگر وقتى بود كه خودش را به شريعه فرات رساند و خواست كمى آب بنوشد.

در اين حال كسى صدا زد: حسين ! تو مى خواهى آب بنوشى ؟! ريختند به خيام حرمت !

ديگر آب نخورد و تشنه برگشت .

آمد براى بار دوم ، با اهل بيتش وداع كند، رو كرد به آنها و فرمود:

- اهل بيت من ، مطمئن باشيد كه بعد از من اسير مى شويد ولى بكوشيد كه در مدت اسارتتان ، يك وقت كوچكترين تخلفى از وظيفه شرعيتان نكنيد، مبادا كلمه اى به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد، ولى مطمئن باشيد، كه اين پايان كار دشمن است . اين كار، دشمن را از پا درآورد، بدانيد كه خدا شما را نجات مى دهد و از ذلت حفظ مى كند.

اهل بيت خوشحال شدند و اين بار نيز با او خداحافظى كردند و به امر آن حضرت ، از خيمه ها بيرون نيامدند.

بعد از مدتى ، يك دفعه باز صداى شيهه اسب ابا عبداللّه را شنيدند، خيال كردند كه حسين براى بار سوم آمده است تا با آنها خداحافظى كند، ولى وقتى كه بيرون آمدند، اسب بى صاحب اباعبداللّه را ديدند.

دور اسب را گرفتند، هر كدام سخنى با اين اسب مى گفت ، طفل عزيز اباعبداللّه مى گفت :

- اى اسب ! من از تو يك سؤ ال مى كنم : آيا پدرم كه مى رفت با لب تشنه رفت ؟ من مى خواهم بفهم ، كه آيا پدرم را با ((لب تشنه )) شهيد كردند يا در دم آخر به او يك جرعه آب دادند.

در اينجا روضه اى منسوب به امام زمان است كه خطاب به حسين (ع ) مى گويد:

- جد بزرگوار! اهل بيت تو به امر شما از خانه بيرون نيامدند اما وقتى كه اسب بى صاحب را ديدند، موها را پريشان كردند و همه به طرف قتلگاه تو آمدند.(87)(88)

زيد بن على و مسئله امامت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ ((زيد بن على بن الحسين )) برادر امام باقر (ع )، مرد صالح و بزرگوارى است . ائمه ما او و قيامتش را تقديس كرده اند. در اين جهت اختلاف است كه آيا زيد خودش واقعا مدعى خلافت براى خودش بود يا اين كه امر به معروف و نهى از منكر مى كرد و خودش مدعى خلافت نبود، بلكه خلافت را براى امام باقر (ع ) مى خواست .

قدر مسلم اينست كه ائمه ما او را تقديس كرده و شهيد خوانده اند. در همين كتاب كافى هست كه : مضى واللّه شهيدا. او شهيد از دنيا رفت .

منتهى صحبت اينست كه آيا خودش مشتبه بود يا نه ؟ روايتى كه اكنون مى خوانيم دلالت مى كند بر اين كه خود او مشتبه بود. حالا چطور مى شود كه چنين آدمى مشتبه باشد مطلب ديگرى است .

مردى است از اصحاب امام باقر (ع ) كه به او ((ابوجعفر اءحول )) مى گويند. مى گويد:

زيد بن على در وقتى كه مخفى بود دنبال من فرستاد. به من گفت :

- آيا اگر يكى از ما قيام و خروج كند تو حاضرى همكارى كنى ؟