داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 246
نمايش فراداده

تابلوئى از برخورد ناجوانمردانه منصور با امام صادق (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يك بار، منصور دوانيقى (دومين طاغوت عباسى ) به سراغ امام صادق فرستاد، تا او را نزدش بياورند (و هدف منصور از اين احضار كشتن آن حضرت بود).

وقتى كه فرمان منصور، به امام صادق (ع ) رسيد، آن حضرت برخواست و سوار شتر شد و دست به آسمان برداشت و چنين دعا كرد:

(خدايا تو (اموال ) آن دو كودك (يتيم ) را به خاطر نيكى پدر و مادرشان ، نگهدارى كردى (كه در قرآن در ماجراى موسى و خضر، آيه 82 كهف آمده است ) مرا نيز به خاطر نيكى پدرانم ، محمد و على و حسن و حسين و و على بن الحسين و محمد بن على (عليهم السلام ) نگهدار، خدايا من به وسيله تو گردن زدن او (منصور) را دور سازم ، و از شر او به تو پناه مى برم ).

آنگاه به شتر (كه افسار شتر در دستش بود) فرمود: برو، (شتربان كه گويا غلامان منصور دوانيقى بود، امام صادق (ع ) را تا كنار كاخ منصور آورد).

وقتى كه (ربيع ) (وزير دربار منصور) امام صادق (ع ) را ديد، نزدش آمد و (آهسته ) به او عرض كرد:

اى اباعبدالله ! دل منصور نسبت به شما، خيلى سخت و بى رحم شده است ، شنيدم مى گفت :

(والله لا تركت لهم نخلا الا عفرته ، ولا مالا الا نهبته ، و لا ذريه الا سبيتها)

(سوگند به خدا، هيچ درخت خرمايى براى آنها (آل محمد (ص ) باقى نگذارم مگر اينكه نابود سازم ، و هيچ مالى را براى آنها باقى نگذارم مگر اينكه اسيرم نمايم ).

ربيع گفت : ديدم امام صادق (ع ) زير لب چيزى گفت ، و لبهايش را جنبانيد، سپس وقتى كه آن حضرت بر منصور دوانيقى وارد شد، سلام كرد و نشست .