داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 261
نمايش فراداده

مسلمان شدن مسيحى آگاه در محضر امام كاظم (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يك نفر مسيحى (دانشمند و كنجكاو) به محضر امام كاظم (ع ) آمد و گفت :

سى سال است كه از پروردگارم خواسته ام تامرا به بهترين دينها، و به ممتازترين بندگان خود، هدايت نمايد تا آنكه شبى در عالم خواب ، شخصى مرا به مردى (به نام مطروان ) كه در (علياى دمشق ) سكونت داشت معرفى كرد، نزد او رفتم ، پس از گفتگو، گفت :

(اگر علم اسلام ، تورات ، انجيل و تمام كتابهاى آسمانى و اخبار را مى خواهى به مدينه برو و در آنجا بپرس (موسى بن جعفر) كيست ، وقتى به خدمتش رسيدى ، بگو كه فلان كسى در علياى دمشق سلام رسانيد و مرا به سوى تو فرستاده است ... هر چه خواهى در نزد او است ...).

مرد مسيحى ، به مدينه مسافرت كرد و سر انجام به محضر امام كاظم (ع ) رسيد و سرگذشت و خواب خود را بيان كرد و گفت : مطروان كه مرا نزد شما فرستاده ، سلام برسانيد، آنگاه گفت :

اگر اجازه بدهى تكفير كنم (يعنى تواضع مخصوصى كه در برابر سلاطين مى نمايند و اندكى خم مى شوند و در كف دست خود را در ميان رآنها پنهان مى نمايند، انجام دهم ).

امام كاظم : اجازه نشستن مى دهم ، ولى اجازه تكفير نمى دهم .

مرد مسيحى ، نشست و كلاه نصرانيت خود را از سر گرفت ، آنگاه گفت :

(آيا اجازه سخن گفتن و سؤ ال كردن به من مى دهى ؟)

امام كاظم : آرى ، تو براى همين كار به اينجا آمده اى .

مرد مسيحى : چرا جواب سلام دوستم (مطران ) را ندادى ؟

امام كاظم : جوال رفيقت اين است كه خدا هدايتش كند، اما سلام بر او، آن هنگام روا است كه دين ما (اسلام ) را بپذيرد.

مرد مسيحى : اكنون اجازه بده من چند سؤ ال مطرح كنم .

امام كاظم : آنچه مى خواهى بپرس .

مرد مسيحى : موضوع نزول قرآن بر محمد (ص ) و هدف از نزول آن چيست ؟

امام كاظم : (حم - و الكتاب المبين - انا انزلناه فى ليلة مبارك انا كنا منذرين ...)