داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 283
نمايش فراداده

امام رضا(ع ) به طور ناشناس در كنار جنازه پدر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

خدمتكار خانه امام كاظم (ع ) به نام (مسافر) مى گويد: هنگامى كه امام كاظم (ع ) را (به فرمان هارون الرشيد از مدينه به سوى بغداد) مى بردند، آنحضرت به فرزندش امام رضا(ع ) فرمود:

(هميشه تا وقتى كه زنده ام ، در خانه من بخواب تا هنگامى كه خبر (وفات من ) به تو برسد)

ما هر شب بستر حضرت رضا(ع ) را در دالان خانه مى انداختيم و آن حضرت بعد از شام مى آمد و در آنجا مى خوابيد، و صبح به خانه خود مى رفت ، اين روش تا چهار سال ادامه يافت ، در اين هنگام در شبى از شبها بستر حضرت رضا(ع ) را طبق معمول انداختند، ولى او دير كرد و تا صبح نيامد، اهل خانه نگران و هراسان شدند، و مانيز از نيامدن آن حضرت ، سخت پريشان شديم ، فرداى آن شب ديدم ، آن حضرت آمد و به ام احمد (كنيز برگزيده و محترم را از امام كاظم عليه السلام ) رو كرد و فرمود:

(آنچه پدرم به تو سپرده نزد من بياور).

ام احمد (از اين سخن دريافت كه امام كاظم (ع ) وفات كرده است ) فرياد كشيد و سيلى به صورتش زد و گريبانش را چاك كرد و گفت :

(به خدا مولايم وفات كرد).

حضرت رضا(ع ) جلو او را گرفت و به او فرمود:

(آرام باش ، سخن خود را آشكار نكن و به كسى نگو تا به حاكم مدينه خبر برسد).