بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از اصحاب حضرت رضا(ص ) مى گويد: پول بسيارى به حضور آن حضرت بردم ، ولى آن حضرت ، شادمان نشد، من غمگين شدم و با خود گفتم :
(چنان پولى نزد آن حضرت مى برم ، ولى شادمان نمى شود!)
امام رضا(ع ) در اين هنگام (كه احساس كرد كه من غمگين هستم ) به غلامش فرمود:
(آفتابه و لگن را بياور)، خود آن حضرت روى تخت نشست ، و به غلام فرمود: آب بريز.
در اين هنگام ديدم از لابلاى انگشتان آن حضرت ، قطعه هاى طلا در ميان لگن مى ريزد، در اين وقت به من رو كرد و فرمود:
(من كان هكذا لا يبالى بالّدى حملته اليهِ كسى كه چنين دارد: (كه از لاى انگشتانش طلا بريزد) به پولى كه تو برايش آورده اى ، اعتنائى ندارد تا خشنود شود)(310)