هنگامى كه صبح شد، پدر خيرانى (خدمتكار حضرت امام جواد) همان خبر رسول را (كه امام بعد از امام جواد، حضرت هادى است ) در ده ورقه نوشت و مهر كرد، و مخفيانه به ده نفر از بزرگان قوم داد، و به هر يك از آنها گفت :
(اگر من قبل از آنكه اين ورقه را به شما مطالبه كنم ، از دنيا رفتم ، آن را باز كنيد و مضمونش را به اطلاع مردم برسانيد)
هنگامى كه امام جواد(ع ) از دنيا رفت ، پدر خيرانى طبق دعوت (محمدبن فرج ) (از اصحاب موثق امام رضا و امام جواد و امام هادى ) به خانه او رفت ، ديد دوستان در خانه او جلسه تشكيل داده اند، در آن جلسه ، ورقه ها را از ده نفر (مذكر) دريافت كرد، و نوشته آن ورقه ها را براى حاضران خواند.
حاضران گفتند: (خوب بود كه گواه ديگرى نيز مى داشتى ).
پدر خيرانى گفت : خداوند آن گواه را نيز درست كرده ، آنگاه به ابوجعفر اشعرى (همان احمد نامبرده ) كه در آنجا حاضر بود، گفت :
(آنچه از رسول امام شنيدى گواهى بده ).
ولى احمد، منكر شد و (به دروغ ) گفت : چيزى نشنيده ام .
پدر خيرانى ، احمد را به مباهله طلبيد (يعنى به او گفت : با هم دعوا كنيم و از خدا بخواهيم ، عذابش را بر آن كسى كه دروغگو است برساند).
در اين هنگام احمد اقرار كرد و گفت :
آرى من اين پيام (امام جواد(ع ) توسط رسول ) را شنيدم ، و اين (مقام امامت ) شرافتى بود كه دوست داشتم به مردى از عرب برسد، نه به عجم .
در اين هنگام همه حاضران ، به امامت حضرت هادى (ع )، بعد از امام جواد(ع ) اعتقاد يافتند. (341)