داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 364
نمايش فراداده

هنگامى كه صبح شد به سرپرست مخارج خانه اش فرمود: سه دينار به من بدهد، او سه دينار به من داد و من از خانه آن حضرت بيرون آمدم .

(اين موضوع همچنان برايم مبهم بود) تا اينكه نزد بختيشوع (طبيب معروف مسيحى ) رفتم و ماجرا را به او گزارش دادم ، او گفت :

(به خدا من درك نمى كنم كه تو چه مى گويى ، و در علم طب چنين چيزى نيافته ام و در هيچ كتابى چنين چيزى نديده ام ، تو را به فلان مرد نصرانى ايرانى ، كه به كتابهاى مسيحيان آگاهى دارد، معرفى مى كنم نزد او برو، و ماجرا را بگو شايد به راز مطلب پى ببرى ).

رگزن نصرانى مى گويد: قايقى در بصره كرايه كردم و به اهواز رفتم و از آنجا به شيراز سفر نمودم و در شيراز نزد آن عالم نصرانى رفتم و ماجرا را به او گفتم ، و بيان راز آن را از او خواستم .

او گفت : چند روز به من مهلت بده .

چند روز به او مهلت دادم ، سپس براى دريافت پاسخ ، به حضورش رفتم ، به من گفت :

(اين موضوعى كه از اين مرد (امام حسن عسكرى - ع ) نقل مى كنى ، حضرت مسيح (ع ) يك بار آن را در تمام عمرش ، انجام داده است ) (373)