داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 366
نمايش فراداده

برخورد مهرانگيز امام حسن (ع ) با احمد بن اسحاق ، و پاسخ به سؤال او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

(احمد بن اسحاق اشعرى ، يكى از ارادتمندان مخلص خاندان رسالت ، و وكيل امام حسن عسكرى (ع ) در قم بود، و به امر آن حضرت ، مسجد امام قم را ساخت ، و قبرش در كنار مسجد امام قم ، داراى اطاق و ضريح و بارگاه است ).

احمد بن اسحاق مى گويد: به محضر امام حسن عسكرى (ع ) رفتم ، از آن حضرت تقاضا كردم با خط خود چيزى بنويسد (تا به رسم ياگار در نزدم باشد و) تا هر وقت آن خط را ديدم بشناسم .

فرمود: بسيار خوب ، سپس فرمود:

(اى احمد! خط با قلم درشت و ريز، به نظرت گوناگون است ، نبادا به شك بيفتى !) (به ريزى و درشتى خط كارى نداشته باش به شيوه آن بنگر).

آنگاه دوات و قلمى طلبيد و خطى را نوشت ، من تقاضا كردم آن قلمى را كه با آن مى نوشت (به عنوان تبرك ) به من ببخشد.

وقتى از نوشتن فارغ شد، با من صحبت مى كرد و در همين هنگام قلم را با دستمال پاك كرد و آن را به من داد و فرمود:

(بگير اى احمد!).

گفتم : قربانت گردم ، مطلبى در خاطر دارم و به خاطر آن غمگين هستم ، مى خواستم از پدرتان بپرسم ، توفيق نيافتم ، اكنون مى خواهم از شما بپرسم .

امام حسن : (آن مطلب چيست ؟)

احمد بن اسحاق : اى مولاى من ، راويان از پدران شما براى ما نقل كرده اند كه :

(خوابيدن پيامبر بر پشت است ، مؤ منان به طرف راست مى خوابند، و منافقان به طرف چپ مى خوابند، و شيطانها به رو و دمر مى خوابند).

امام حسن : اين روايت درست است .

احمد بن اسحاق : اى مولاى من ! هرچه مى كنم كه در طرف راست بخوابم ، نمى توانم و خوابم نمى برد.

احمد مى گويد: امام حسن (ع ) پس از ساعتى سكوت فرمود:

(اى احمد! نزديك بيا)، نزديكش رفتم ، فرمود:

دستت را زير لباس ببر، چنين كردم ، آنگاه آن حضرت ، دست خود را از زير جامه اش بيرون كرد، و زير لباس من آورد، و با دست راست خود به پهلوى چپ من ، و با دست چپ خود به پهلوى راست من كشيد، اين كار را تا سه بار انجام داد.

احمد بن اسحاق مى گويد:

(از آن زمان به بعد، به گونه اى شدم كه نمى توانستم به پهلوى چپ بخوابم ، و هرگاه بر پهلوى چپ دراز مى كشيدم ، هرگز خوابم نمى برد!) (375)