داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 399
نمايش فراداده

اقسام ايمان ، و نهى از بيزارى از ساير مسلمانان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از خدمتكاران خانه امام صادق (ع ) كه سراج (زين ساز) بود مى گويد: آن وقت كه امام صادق (ع ) در حيره (چند فرسخى كوفه ) بود، من و جمعى از خدمتكارانش در محضر بوديم ، ما را براى انجام كارى ، به جائى فرستاد، رفتيم و هنگام غروب (يا هنگام خفتن ) باز گشتيم ، بستر من در گودى زمين بود، من كه بسيار خسته بودم ، خود را به زمين انداختم ، و دراز كشيدم ، امام صادق (ع ) نزد من آمد و فرمود: ما آمديم ، من برخاستم و راست شدم ، و آن حضرت هم بر سر بستر من نشست ، و از كارى كه ما را براى انجام آن فرستاده بود، پرسيد، من هم جوابش را دادم ، حضرت ، حمد و شكر خدا را بجا آورد.

آنگاه سخن از گروهى به ميان آمد، من عرض كردم :

(قربانت گردم ما از آنها بيزارى مى جوئيم ، زيرا آنچه را كه ما به آن اعتقاد داريم ، آن گروه ندارند).

امام : آنها ما را دوست دارند، آيا چون عقيده شما را ندارند، از آنها بيزارى مى جوئيد؟

سراج : آرى .

امام : (اگر چنين باشد) ما هم داراى عقائدى هستيم كه شما داراى آن نيستيد، بنابراين آيا ما هم از شما بيزارى بجوئيم ؟

سراج : نه ، شما نبايد بيزارى بجوئيد.

امام : در نزد خدا هم حقائقى وجود دارد كه در نزد ما نيست ، آيا خدا ما را دور مى اندازد؟

سراج : نه ، قربانت گردم ، ديگر از آنها بيزارى نمى جوئيم .

امام : آنها را دوست بداريد و از آنها بيزارى نجوئيد، زيرا بعضى از مسلمانان ، يك سهم ، و بعضى دو سهم ، و بعضى سه سهم ، و بعضى چهار سهم و بعضى پنج سهم و بعضى شش سهم و بعضى هفت سهم ايمان را دارند، بنابراين سزاوار نيست كه صاحب يك سهم ايمان را بر آنچه كه صاحب دو سهم است تكليف كنند، و صاحب دو سهم ايمان را بر آنچه كه صاحب سه سهم است وادارند، و صاحب سه سهم را بر آنچه كه صاحب چهار سهم است ، و صاحب چهار سهم را بر آنچه كه صاحب پنج سهم است ، و صاحب پنج سهم را بر آنچه كه صاحب شش سهم است ، و صاحب شش ‍ سهم را بر آنچه كه صاحب هفت سهم است ، تكليف نمايند.

آنگاه امام صادق (ع ) فرمود: براى تو مثالى بياورم :

يكى از مسلمانان ، همسايه نصرانى داشت ، او را به اسلام دعوت كرد، و اسلام را در نظر نصرانى جلوه داد، و سرانجام او مسلمان شد، سحرگاه نزد تازه مسلمان رفت و در زد و گفت :

(من فلانى هستم ).