داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 487
نمايش فراداده

دورى امام صادق (ع ) از دوست ناسزاگو

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق (ع ) دوستى داشت كه همواره ملازم آن حضرت بود، روزى آن دوست همراه امام صادق (ع ) در بازار كفاشها عبور مى كرد، و پشت سرش ، غلامى از اهل سند (يكى از ايالتهاى هند آن روز) مى آمد، ناگاه آن دوست به عقب نگاه كرد و غلام را نديد، تا سه بار به پشت سر نگاه كرد و غلام را نديد، بار چهارم وقتى كه او را ديد به او گفت :

(اى زنا زاده ! كجا بودى ؟)

امام صادق (ع ) (وقتى كه اين بد زبانى را از دوست خود ديد، بر اثر ناراحتى ) دست خود را بلند كرد و بر پيشانى خود زد و به دوست خود فرمود:

سبحان الله تقذف امه ، قد كنت ارى ان لك ورعا، فاذا ليس لك ورع .

(عجبا! به مادرش نسبت ناروا مى دهى ؟ من خيال مى كردم تو آدم عفيف و پرهيزكارى هستى ، اكنون مى بينم چنين نيست .)

دوست امام صادق (ع ) عرض كرد: مادر اين غلام از اهالى سند (هند) و مشرك است (بنابراين عقد اسلامى ندارد، پس فرزند آنها زنا زاده است .)

آنگاه امام (ع ) به دوست خود رو كرد و گفت : (تنحَّ عَنِّى : از من دور شو!).

روايت كنند مى گويد: ديگر آن دوست امام را نديدم كه همراه امام صادق (ع ) راه برود، تا آنگاه كه مرگ بين آنها جدائى افكند.(496)