داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مرد زنده شده : شبى با خوشى به سر برديم ، صبح آن در (هاويه ) افتاديم .عيسى : هاويه چيست ؟مرد زنده شده : هاويه سجين است .عيسى : سجين چيست ؟مرد زنده شده : سجين كوههاى گداخته به آتش است كه تا روز قيامت ، بر ما مى افروزد.عيسى : وقتى كه به هلاكت رسيديد، چه گفتيد، و ماءموران الهى به شما چه گفتند؟مرد زنده شده : گفتيم : ما را به دنيا باز گردانيد، تا كارهاى نيك در آن انجام بدهيم و زاهد و پارسا
گرديم ، به ما گفته شد: (دروغ مى گوئيد).عيسى : واى به حال شما! چه شد كه غير از تو شخص ديگرى از اين هلاكت شدگان با من سخن نگفت .مرد زنده شده : اى روح خدا! دهان همه آنها با دهنه آتشين بسته شده است ، و آنها به دست فرشتگان خشن ،
گرفتار مى باشند، من در دنيا در ميان آنها زندگى مى كردم ، ولى از آنها نبودم ، (و مانند آنها گناه نمى
كردم ) تا وقتى كه عذاب عمومى فرارسيد، و مرا نيز فرا گرفت ، اكنون به تار موئى در لبه پرتگاه دوزخ
آويزان مى باشم ، نمى دانم كه از آنجا در ميان دوزخ واژگون مى شوم ، يا نجات مى يابم (احتمالا عذاب ابن
شخص ، به خاطر ترك امر به معروف و نهى از منكر بوده است ).عيسى (ع ) به حواريون رو كرد و فرمود:يا اوليا الله الكل الخبز بالملح الجريش ، و النوم على المزابل خير كثير مع عافيه الدنيا و الاخرة .(اى دوستان خدا! خوردن نان خشك با نمك زبر و خشن ، و خوابيدن بر روى خاشاكهاى آلوده ، بسيار بهتر است
، اگر همواره عافيت و سلامتى دنيا و آخرت باشد.)(495)