پيوستن خداش به على (ع ) و شهادت او
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْخداش : به سوى اميرمؤ منان على (ع ) حركت كرد، و به محضرش رسيد، و طبق برنامه پيش گفته : آيه سخره را
آهسته مى خواند.امام على (ع ) تا او را ديد خنديد و فرمود: (اى برادر عبد قيس بيا نزديك ).خداش : جا وسيع است ، آمده ام پيامى به شما برسانم .امام على : بفرمائيد چيزى بخوريد و بياشاميد و لباسها را بكنيد و روغنى بماليد و(پس از رفع خستگى )
پيام خود را برسانيد.خداش : نيازى به آنچه گفتى ندارم .امام على : مى خواهى با تو در جاى خلوت بنشينم ، تا اگر رازى دارى به من بگوئى .خداش : رازى ندارم ، هر رازى براى من آشكار است .امام على : اى خداش تو را به خدائى كه از خودت به تو نزديكتر است ، و بين تو دلت ، مانع مى شود، همان
خدائى كه به خيانت چشمها و راز سينه ها آگاه است ، آنچه را من (از خوردن و نوشيدن و روغن ماليدن و خلوت
كردن ) به تو پيشنهاد كردم ، آيا زبير به تو سفارش نكرد كه از اين امور دورى كنى ؟خداش : خدا گواه است ، همينطور است كه مى فرمايى .امام على : پس از آنكه آنچه از تو خواستم (و تو را به خدا سوگند دادم ) اگر كتمان مى كردى ، به هلاكت مى
رسيدى .اى خداش : آيا زبير به تو سخنى نياموخت كه وقتى نزد من مى آيى آن سخن را بخوانى ؟خداش : آرى به من سخنى آموخت .امام على : آيا آن سخن ، آيه سخره بود؟خداش : آرى .امام على : آن آيه را بخوان .خداش : آن آيه را خواند.امام على (ع ) مكرر به خداش فرمود: آيه را بخوان ، او آيه را مى خواند، على (ع ) غلطهاى او را تصحيح مى
كرد، و او تا هفتاد بار آن آيه را خواند.خداش پيش خود مى گفت : عجبا! چرا اميرمؤ منان (ع ) دستور تكرار اين آيه را مى دهد.آنگاه امام (ع ) به خداش فرمود: (آيا احساس مى كنى كه دلت آرامش يافته است ؟).خداش : آرى ، سوگند به خدايى كه جانم در دست او است (با خواندن مكرر آيه سخره ) دلم آرامش يافت .امام على : اكنون بگو آن دو نفر چه پيامى را توسط تو براى من فرستاده اند؟خداش پيام آنها را (قبلا ذكر شد) به امام على (ع ) ابلاغ كرد.امام على (ع ) پاسخ همه فرازهاى پيام آنها را داد و به خداش فرمود: پاسخ مرا به آنها ابلاغ كن (كه خلاصه
پاسخ امام على (ع ) به آنها چنين بود:).به آنها بگو: گفتار خود شما براى استدلال بر محكوميت شما كفايت مى كند، خداوند گروه ستمگران را هدايت
نمى كند.اينكه : شما مى پنداريد برادر دينى و پسر عموى نسبى من هستيد، در مورد خويشاوندى نسبى ، آن را انكار
نمى كنم ( كه در چندمين جد اعلا، به هم مى رسيم ) اگر چه نسبت (جاهليت ) با آمدن پيوند( و ملاك ) اسلام قطع
شد( زيرا آن پيوندى را كه اسلام پذيرفت ، آن را بايد ملاك قرار داد)