سرپرستى عبدالمطلب از پيامبر(ص ) - داستان های اصول کافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های اصول کافی - نسخه متنی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


سرپرستى عبدالمطلب از پيامبر(ص )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

(عبدالمطلب بزرگ و رئيس مكه ، جد پيامبر(ص ) (يعنى پدر عبدالله ) بود، پيامبر(ص ) قبل از آنكه به دنيا
بيايد، پدرش از دنيا رفت ، و هنگامى كه شش ‍ ساله بود مادرش از دنيا رفت ، سرپرستى آن حضرت را
عبدالمطلب به عهده گرفت ، به خصوص او از كتابها و اخبار پيامبران و قرائن دريافته بود كه محمد (ص )
پيامبر آخر الزمان است ، از اين رو در حفظ او، مراقبت مى كرد تا اينكه عبدالمطلب در سال هشتم ولادت
پيامبر(ص ) از دنيا رفت ).

عبدالمطلب ، شتران بسيار داشت ، ساربانان متعدد، از آن شترها در چراگاهها نگهبانى مى كردند، به
عبدالمطلب خبر رسيد كه چند شتر او فرار كرده و از چراگاه دور شده اند، عبدالمطلب ، محمد(ص ) را(كه در
آن هنگام كمتر از هشت سال داشت ) براى گردآور شترها به بيابان فرستاد، ولى او رف و دير كرد، و همين
موجب نگرانى شديد عبدالمطلب شد( با خود مى گفت نبادا اين كودك ستخوش حوادث شده و كشته شده باشد)،
عبدالمطلب كه به خداى يكتا ايمان داشت كنار كعبه آمد و حلقه در كعبه را مى گرفت و مى گفت :

يا رب اتهلك الك ان تفعل فامر مابدالك

(پروردگار! آيا اهل خود را هلاك مى كنى ؟ اگر چنين باشد، امرى از جانب تو ظاهر شده ) (يعنى طبق
اخبار، تو مى خواستى اين كودك ، پيغمبر گردد، ولى اكنون (بدا) حاصل شد، وبراى ما آشكار گشت كه
خواسته تو، موقت بود).

طولى نكشيد كه محمد(ص ) در حالى كه شترهاى فرارى را جمع كرده بود بازگشت .

عبدالمطلب كسانى را به هر جاده و دره براى جستجوى پيامبر(ص ) فرستاده بود، و فرياد مى زد:

(خدايا! آيا
اهل خود را هلاك مى كنى اگر چنين كنى براى تو بدا حاصل شده است ).

ولى وقتى كه چشمش به سيماى نورانى محمد(ص ) افتاد، او را در آغوش ‍ گرفت و بوسيد و فرمود:

(پسر جانم !
پس از اين تو را براى كارى به جايى نمى فرستم ، چرا كه مى ترسم ، دستخوش حوادث شده و ناگهان كشته شوى
). (141)

/ 534