مادر امام رضا(ع ) - داستان های اصول کافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های اصول کافی - نسخه متنی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مادر امام رضا(ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هشام بن احمر مى گويد: امام كاظم (ع ) به من فرمود: آيا مى دانى كه از اهل مغرب ، كسى به مدينه آمده
باشد؟

گفتم : نه .

فرمود: چرا، مردى آمده ، بيا باهم نزد او برويم ، پس سوار بر مركب شد، و من نيز سوار شدم و رفتيم نزد آن
مرد مغربى ، در آنجا ديدم يك نفر از اهالى مدينه ، بردگانى دارد و آنها را مى فروشد، من به او گفتم :

(بردگانت را به ما نشان بده ).

او هفت كنيز را آورد و نشان داد، امام كاظم (ع ) درباره همه آنها فرمود:

(آنها را نمى خواهم )

سپس فرمود: (باز بياور)

برده فروش : من جز يك دختر برده بيمار، برده ديگرى ندارم .

امام كاظم : چرا او را به ما نشان نمى دهى ؟

برده فروش : از نشان دادن او امتنا نمود، و امام كاظم (ع ) منصرف گرديد و با هم به باز گشتيم .

هشام بن احمر مى گويد: فرداى آن روز، امام كاظم (ع ) مرا نزد برده فروش ‍ فرستاد و فرمود:

(به او بگو:
بهاى آن دختر چقدر است ، هر چه گفت ، بگو از آن من باشد).

من نزد برده فروش رفتم و تقاضاى خريد آن دختر را كردم ، گفت :

(قيمت آن فلان مقدار است ) گفتم قبول
است ، او از آن من باشد.

/ 534