رام شدن استر سركش ! - داستان های اصول کافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های اصول کافی - نسخه متنی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


رام شدن استر سركش !

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

احمد بن حارث قزوينى مى گويد: با پدرم (حارث ) در شهر سامره بوديم ، پدرم نگهبان و سرپرست دامهاى
كاروان سراى منسوب به امام حسن عسكرى (ع ) بود، در آن هنگام ، در نزد (المستعين ) (دوازدهمين خليفه
عباسى ) استرى بود كه از نظر زيبائى و قامت بلند و چالاكى ، نظير نداشت ، ولى بر اثر سركشى نمى گذاشت
كسى او را زين كند يا لقام بر دهانش ببندد، و يا كسى بر پشتش سوار شود.

گروهى از سواران با تجربه اجتماع كردند و هر گونه حيله و نيرنگى به كار بردند نتوانستند آن را رام
كنند و بر پشتش سوار گردند، يكى از دوستان نزديك مستعين به وى گفت :

(براى حسن بن على (امام حسن عسكرى
عليه السلام ) پيام بفرست ، به اينجا بيايد، يا بر اين استر سوار شود و يا اين استر او را خواهد كشت ).

مستعين ، شخصى را نزد امام حسن عسكرى (ع ) فرستاد و آن حضرت را احضار كرد، آن حضرت ناگزير نزد مستعين
رفت ، پدرم (حارث ) نيز همراه آن حضرت بود، وقتى كه امام حسن (ع ) وارد خانه مستعين شد، من هم خود را به
خانه او رسانيدم ، ديدم استر با كمال چالاكى در حياط خانه ايستاده است ، امام حسن (ع ) به طرف آن رفت ،
و دستى بر پشتش كشيد، ديدم بدن آن استر چنان عرق كرد، كه قطرات عرق از پيكرش مى ريخت ناگاه امام حسن (ع
) نزد مستعين آمد، مستعين احترام نمود و خير مقدم عرض كرد، سپس گفت :

(اى ابو محمد! اين استر را لگام
كن ...).

امام حسن (ع ) رو پوشش را در آورد و كنار گذاشت ، و جلو استر رفت و دهان او را لگام زد، سپس نزد مستعين
برگشت و نشست .

مستعين گفت : اين استر را زين كن ...حضرت برخاست زين بر پشت استر نهاد و بست ، و سپس به جايگاه خود
بازگشت .

مستعين گفت : مى خواهى بر آن سوار شوى ؟

امام حسن (ع ) فرمود: آرى ، رفت و بر آن سوار شد، و چند قدمى ، با بهترين شيوه راه رفتن ، راه رفت و باز
گشت و پياده شد.

مستعين گفت : اين استر را چگونه مى بينى ؟

امام (ع ) فرمود: در زبيائى و راهورى بى نظير است .

مستعين گفت : آن را به تو واگذار كردم .

امام حسن (ع ) به پدرم (حارث ) فرمود: افسار استر را بگير، پدرم افسار آن استر را كشيد و از آنجا برد.(357)

/ 534