بزرگوارى و بخشش امام حسن عسكرى (ع ) - داستان های اصول کافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های اصول کافی - نسخه متنی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بزرگوارى و بخشش امام حسن عسكرى (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

على بن زيد مى گويد: اسب خوبى داشتم و بسيار به او علاقمند بودم ، هر جا مى رفتم از وصف و امتيازات او
مى گفتم ، تا اينكه روزى به حضور امام حسن عسكرى (ع ) رسيدم ، به من فرمود:

(اسبت را چه كردى ؟)

گفتم : اكنون از آن پياده شدم ، هم اينجا در اصطبل است .

فرمود: (تا شب نرسيده اگر مشترى يافتى آن را معاوضه كن و تاءخير نينداز).

من جريان را به برادرم گفتم ، او گفت : نمى دانم چه بگويم ، من هم حيفم آمد كه آن اسب مورد علاقه ام را
بفروشم ، شب شد نماز عشاء را خواندم ، بعد از نماز، خدمتكار اصطبل آمد و گفت :

(آقاى من ، اسب تو
مرد).

اندوهگين شدم، فهميدم كه منظور امام حسن (ع) چه بوده است، پس از چند روزى به محضرش رسيدم، پيش خود
گفتم:

(كاش به جاى اندوهى كه از خبر دادن امام ، به من رسيد، آن حضرت چارپائى به من ببخشد).

وقتى كه در محضرش نشستم ، فرمود: (آرى بجايش چارپائى به تو مى دهم ).

آنگاه به غلامش فرمود: (برزون (اسب غير عربى ) قرمز رنگ مرا بياور و به على بن زيد بده )

و فرمود:
(اين اسب (برزون ) از اسب تو بهتر است و به طور هموارتر راه مى رود، و عمرش طولانى تر مى باشد). (365)

/ 534