راهنمائى پيرمرد هشيار، و حقانيت امامت امام كاظم (ع ) - داستان های اصول کافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های اصول کافی - نسخه متنی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راهنمائى پيرمرد هشيار، و حقانيت امامت امام كاظم (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

(هشام بن سالم و مؤ من الطاق (محمدبن نعمان ) از شاگردان برجسته و آگاه امام صادق (ع ) بودند، هنگامى كه
آن حضرت از دنيا رفت مردم در باره جانشين او، اختلاف كردند، عده اى پسر دوم امام صادق (ع )، (عبدالله
افطح ) را به عنوان امام بعد از حضرت صادق (ع ) مى دانستند، اين گروه به (قطحيه ) معروف شدن ، و از
اين رو به عبدالله ، (افطح ) مى گفتند كه اين واژه به معنى پهنى فوق العاده از ناحيه سر يا پا است ،
سر يا پاهاى عبدالله ، عريض و پهن بود، اينك در اين مورد به داستان زير توجه كنيد:)

هشام و مؤ من الطاق ، وارد مدينه شدند، ديدند جمعيت بسيارى اطراف عبدالله را گرفته اند و به عنوان
امام ، با او ملاقات مى كنند، و اين توجه مردم به او، از اين رو بود كه از امام صادق (ع ) نقل مى كردند
كه فرمود:

(مقام امامت به پسر بزرگتر مى رسد مشروط بر اينكه عيبى در او نباشد) (285)

هشام و مؤ من الطاق مثل ساير مردم نزد (عبدالله افطح ) رفتند، تا با (برسى و كنجكاوى و) طرح مسائلى
كه از پدرش مى پرسيدند، از عبدالله بپرسند و حقيقت كشف گردد.

آنها دو سؤ ال زير را پرسيدند:

1 - زكات در چند درهم واجب مى شود.

عبدالله : در دويست درهم كه بايد 5 درهم آن را داد.

2 - درصد درهم چطور؟

عبدالله : بايد دو درهم و نيم داد.

هشام و مؤ من الطاق :

اهل تسنن نيز چنين چيزى نمى گويند!
عبدالله ، دستش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت :

(سوگند به خدا از فتواى اهل تسنن در اين باره ،
اطلاع ندارم ).

هشام مى گويد:(وقتى كه ديدم به دو مساءله ما جواب درستى نداد (286) از نزد او همراه مؤ من الطاق ، حيران
و سرگردان خارج شديم ، نمى دانستيم به كجا رويم ، مؤ من الطاق چنان ناراحت بود كه گريه مى كرد، همچنان
در يكى از كوچه هاى مدينه راه مى رفتيم و متحير بوديم و با خود مى گفتيم :

آيا به سوى گروه (مرجئه )

برويم ، يا به سوى گروه (قدريه ) يا به سوى گروه (زيديه و يا معتزله ) و يا (خوارج ) در همين حال
بوديم كه ناگاه پيرمرد ناشناسى كه از آنجا عبور مى كرد با دست به ما اشاره نمود و گفت :

(به سوى من
بيائيد).

/ 534