قضاوت سليمان ، و جانشينى او از داود(ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ حضرت داود(ع ) (از پيامبران خدا بود سالها در ميان قوم خود، به هدايت مردم پرداخت ، در اواخر عمر) ازطرف خدا به او وحى شد: (از خاندان خود، وصى و جانشين براى خود تعيين كن ).حضرت داود(ع ) چندين فرزند(از همسران مختلف ) داشت ، يكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادر او نزد حضرت
داود(ع ) به سر مى برد، و داود(ع ) مادر او را(كه يكى از همسرانش بود) دوست داشت .حضرت داود(ع ) پس از دريافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد، و به او گفت : (خاندان به من وحى كرده تا از
خاندانم ، يكى از آنها را براى خود وصى و جانشين قرار دهم ).همسر داود: خوب است كه آن وصى ، پسر من باشد.داود: من نيز، قصدم همين بود، ولى در علم حتمى خدا گذشته كه وصى من (سليمان ) (پسر ديگرم ) هست .از سوى خدا وحى ديگرى به داود(ع ) شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن .از اين وحى ، چندان نگذشت كه دو نفر مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داود(ع ) براى
قضاوت آمدند، آنها به داود(ع ) گفتند: يكى از ما دامدار است ، و ديگرى باغدار مى باشد.خداوند به داود(ع ) وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن و به آنها بگو هر كس در ميان شما در مورد نزاع
اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصى تو بعد از تو است .حضرت داود (ع ) پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آنها گفت ، آنگاه باغدار و دامدار، جريان
دعواى خود را چنين بيان كردند.باغدار: گوسفندهاى اين مرد دامدار به ميان زراعت من آمده اند و به زراعت من صدمه زده اند.دامدار: من اطلاع نداشتم ، آنها حيوانند و خودشان به محل زراعت او رفته اند.در ميان پسران داود(ع ) هيچكدام سخنى نگفت ، جز سليمان (ع ) كه به باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود:(اى باغدار! گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ تو آمده اند؟).باغدار: شبانه آمده اند.سليمان : ( خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان ، من قضاوت كردم كه بچه ها و پشم امسال گوسفندان تو، مال
باغدار است (زيرا دامدار در شب ، لازم بود كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند).داود(ع ) به سليمان گفت : چرا قضاوت نكردى كه صاحب گوسفند گوسفندان خود را به باغدار بدهد؟ با اينكه
علماى بنى اسرائيل پس از قيمت گذارى و سنجش دريافته اند كه قيمت گوسفندهاى صاحب گوسفند برابر قيمت
انگور(آن سال ) باغ است .سليمان : قضاوت من از اين رو است كه درختهاى انگور از ريشه ، قطع و نابود نشده اند، و تنها بار و ميوه
آنها خورده شده است ، و سال آينده بار مى دهند.خداوند به داود(ع ) وحى كرد، قضاوت صحيح در اين حادثه ، همان قضاوت سليمان (ع ) است ، اى داود! تو چيزى
را خواستى و ما چيزى ديگرى را(تو خواستى كه پسرت كه مادرش را دوست دارى ، جانشين تو گردد، ولى ما
خواستيم ، سليمان (ع ) وصى تو شود).حضرت داود(ع ) نزد همسر مورد علاقه آمد و گفت : (ما چيزى را خواستيم و خدا چيز ديگر را خواست ، جز آنچه
را كه خدا مى خواهد، واقع نمى شود، ما در برابر فرمان الهى تسليم و خشنود هستيم .)آنگاه امام صادق (ع ) پس از بيان اين داستان ، فرمود: ماجراى امامان و اوصياء نيز همين گونه است ،
آنها حق ندارند از امر خدا تجاوز نمايند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به ديگرى بدهند. (111)