داستان شير و فضه در كربلا - داستان های اصول کافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های اصول کافی - نسخه متنی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


داستان شير و فضه در كربلا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه امام حسين (ع ) در كربلا به شهادت رسيد، دشمنان خواستند بدن اطهرش را زير سم ستوران قرار
دهند، فضه كنيز حضرت زهرا(س ) در كربلا بود، جريان را به زينب (س ) خبر داد، و سپس گفت :

اى بانو من
سفينه
غلام آزاد شده ، رسول خدا(ص ) سوار بر كشتى شده بود، و به سفر مى رفت ، كشتى شكست ، و خود را
(به كمك امواج دريا) به جزيره اى رسانيد، در آنجا شيرى ديد، هراسان شد و به شير گفت :

من غلام
پيامبر(ص ) هستم .

شير براى او فروتنى كرد، تا آنجا كه (او را سوار بر پشت خود كرد و) به جاده راهنمائى نمود، اكنون همان
شير در ناحيه اى (از اين دشت ) است ، به من اجازه بده نزد او بروم و جريان را به او بگويم (تا همانگونه
كه آن شير، سفينه را از نگرانى خارج ساخت ، ما را نيز از نگرانى بيرون آورد).

فضه نزد آن شير رفت و گفت :

(آيا مى دانى كه مى خواهد بدن اطهر امام حسين (ع ) را زير سم ستوران قرار
دهند؟).

شير برخاست و به قتلگاه آمد، دستهاى خود را روى جسد امام حسين (ع ) نهاد، سواران به طرف بدن مطهر
آمدند، هنگامى كه آن شير را ديدند، عمر سعد گفت :

(فتنه و بلائى ديده مى شود، تا خاموش است آن را بر
نينگيزيد، باز گرديد و پراكنده شويد).

سواران ، ترسيدند و بازگشتند (219)به اين ترتيب ، آن شير به قدر توان خود از امام حسين (ع ) حمايت كرد.

/ 534