اعتراض منافقين به نصب على (ع ) براى رهبرى - داستان های اصول کافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های اصول کافی - نسخه متنی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اعتراض منافقين به نصب على (ع ) براى رهبرى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه پيامبر(ص ) از آخرين حج خود، در سال آخر عمرش ، از مكه به سوى مدينه باز مى گشت ، جبرئيل (در
صحراى غدير) بر آن حضرت وارد شد و آيه 67 مائده را(كه در داستان قبل ذكر شد) نازل كرد.

پيامبر(ص ) اعلام كرد، تا مسلمانان اجتماع كنند، آنگاه دستور داد در آن بيابان ، خارهاى بوته هاى خار
را تراشيدند(تا مردم بتوانند روى آنها بنشينند يا بايستند) سپس خطاب به مردم فرمود:

(اى مردم ! مولاى
شما و آنكس ‍ كه سزاوارت از خودتان ، نسبت به شما است كيست ؟).

حاضران : خدا و رسولش مى باشند.

آنگاه پيامبر(ص ) سه بار فرمود:

(هر كس من مولاى او هستم ، على (ع ) مولاى او است ، خدايا دوست على (ع ) را
دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار).

در اين هنگام خار نفاق در دل گروهى (منافق ) افتاد، و (گستاخانه ) گفتند:

(خداوند هرگز چنين دستورى به
محمد(ص ) نداده است ، بلكه محمد(ص ) نداده است ، بلكه محمد(ص ) مى خواهد بازوى پسر عمويش ‍ را بلند كند)

(و على (ع ) را رهبر مردم كند).

انصار (مسلمانان اهل مدينه ) نزد پيامبر(ص ) آمدند و گفتند:

اى رسول خدا! تو به ما نيكى كردى و عزت و
شرافت بخشيدى ، دوست ما را شاد و دشمن ما را سركوب نمودى ، اكنون نزد شما آمده ايم تا يك سوم اموال ما
را بپذيرى ، تا افرادى كه از مكه و اطراف ، بر شما وارد مى شوند، براى كمك به آنها، دستت خالى نباشد.

پيامبر(ص ) جوابى به پيشنهاد آنها نداد و منتظر وحى الهى شد، جبرئيل بر آن حضرت ، وارد گرديد و اين آيه
(23 سوره شورى) را بر آن حضرت نازل كرد:

قل لا اسلكم عليه اجرا المودة فى القربى .

(بگو من براى پيغمبرى ، از شما مزدى جز دوستى خويشان نمى خواهم ).

پيامبر(ص ) مطابق اين آيه ، اموال انصار را نپذيرفت ، باز منافقان اعتراض ‍ كرده و گفتند:

(خدا، اين
آيه را بر محمد(ص ) نازل نكرده ، بلكه منظور محمد(ص ) با ادعاى نزول اين آيه از طرف خدا، بلند كردن
بازوى پسر عمويش على (ع ) و تحميل رهبرى اهلبيتش بر ما است ).

سپس آيه خمس (41 انفال ) نازل شد.

منافقان گفتند: پيامبر(ص ) مى خواهد اموال و غنيمت ما را به اهلبيتش ‍ بدهد.

سرانجام جبرئيل نزد پيامبر(ص ) آمد و گفت :

(اى محمد! تو وظيفه پيغمبريت را انجام دادى ، و عمرت به آخر
رسيده ، اكنون اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را به على (ع ) بسپار زيرا من هرگز زمين را از
عالمى كه اطاعت و ولايت من به وجود او شناخته شود، خالى نگذارم ...).

پيامبر(ص ) طبق فرمان خدا، اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را به عنوان وصيت ، به على (ع ) سپرد، و
هزار باب علم را به على (ع ) وصيت كرد، كه از هر كلمه و از هر باب آن ، هزار كلمه ديگر و هزار باب ديگر،
به روى على (ع ) گشوده مى شد. (184)

/ 534