فرياد امام جواد(ع ) و نابودى نيرنگ ماءمون
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ(ماءمون عباسى (هفتمين خيفه عباسى ) پس از شهادت حضرت رضا(ع ) مى خواست امام جواد(ع ) را جزء اطرافيان
خود كند (و او را به عنوان يكى از رجال دنياخواه ، و از مشاوران مخصوص خويش معرفى نمايد).براى اين كار نقشه ها كشيد، و ترفندهاى گوناگونى به كار برد، ولى نتيجه نگرفت ، تا اينكه يك نقشه
ديگرى را اجرا كرد و آن اين بود:)هنگامى كه خواست دخترش ام الفظل را به عنوان عروسى به خانه زفاف حضرت جواد(ع ) بفرستد، دويست دختر از
زبياترين كنيزكان خود را طلبيد و به هر يك از آنها جامى كه در داخل آن گوهرى (مثلا سكه طلا) بود داد،
تا وقتى كه حضرت جواد(ع ) بر روى صندلى دامادى نشست ، آن دختران ، يكى يكى به پيش آيند و آن گوهر را به
حضرت نشان دهند (تا او بردارد) امام جواد(ع ) به هيچ يك از آن دخترها و گوهرها، توجه نكرد.در همان مجلس ، يك نفر ترانه خوان تار زنى بود كه (مخارق ) نام داشت ، و داراى ريش بلندى بود،
ماءمون او را طلبيد، و از او خواست كارى كند كه امام جواد(ع ) از آن حالت معنوى بيرون آيد و دلش به امور
مادى سرگرم شود.مخارق گفت : اگر امام جواد(ع ) به چيزى از امور دنيا مشغول باشد، من او را آن گونه كه تو بخواهى به سوى
دنيا مى كشانم، آنگاه مخارق در برابر امام جواد(ع ) آمد و نشست ، و نخست مانند الاغ ، عرعر كرد، و سپس
به زدن ساز و تار مشغول شد و اهل مجلس را به خود جلب نمود، ولى امام جواد(ع ) اصلا به او توجه نكرد و به
چپ و راست هم نگاه نكرد (325) وقتى كه ديد آن ترانه خوان بى حيا دست بردار نيست ، بر سر او فرياد كشيد و
فرمود: (اتق الله يا ذاالعثنون اى ريش دراز! از خدا بترس ).مخارق از فرياد امام (ع ) آنچنان وحشتزده شد كه ساز و تار، از دستش افتاد، و دستش فلج گرديد و تا آخر
عمر، خوب نشد.ماءمون مخارق را طلبيد، و ماجرا را از او پرسيد.مخارق گفت : هنگامى كه امام جواد(ع ) بر سرم فرياد كشيد، آنچنان وحشتزده و هراسان شدم ، كه هنوز آن
وحشت و هراس ، وجودم را فرا گرفته است ، و هيچگاه اين حالت از وجودم خارج نمى گردد. (326)