استقبال مردم مدين از امام باقر(ع ) - داستان های اصول کافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های اصول کافی - نسخه متنی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


استقبال مردم مدين از امام باقر(ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه امام باقر (ع ) از شام به سوى مدينه ( طبق جريان داستان قبل ) باز مى گشت ، هشام فرمان داد،
مردم در بين راه ، بازارها را به روى امام باقر(ع ) و اصحابش ببندند، و از رساندن غذا و آب به آنها
جلوگيرى نمايند، و هدف هشام از اين فرمان ، توهين و سرزنش امام باقر(ع ) بود.

آن حضرت و همراهان ، سه روز راه رفتند، ولى هيچگونه غذا و آشاميدنى به آنها نرسيد، تا آنكه سر راه خود
به شهر (مدين ) (همانجا كه حضرت شعيب پيغمبر، در زمان حضرت موسى (ع ) در آنجا پيامبر مردم بود)

رسيدند، ديدند مردم (به فرمان هشام ) دروازه شهر مدين را بسته اند.

اصحاب حضرت باقر(ع )، از شدت تشنگى و گرسنگى به امام باقر(ع ) شكايت كردند، امام باقر(ع ) در آنجا بالاى
كوهى كه شهر مدين و مردمش از بالاى آن ديده مى شدند رفت و فرياد زد:

آهاى اهل شهرى كه مردمش ‍
ستمكارند، من باقيمانده عنايات خدا هستم و خداوند(در سوره هود آيه 86) مى فرمايد:

بقية الله خير لكم ان كنتم مؤ منين وما انا عليكم بحفيظ
.

(ثوابهاى معنوى باقى ماندنى از جانب خدا، براى شما بهتر است ، اگر ايمان داشته باشيد، و من از عذاب
روز قيامت بر شما بيمناكم )

(اين گفتار در قرآن ، بيانگر سخن حضرت شعيب (ع ) به قوم خود در شهر مدين مى
باشد)

در ميان آن مردم ، پير مردى باوقار، نزد مردم رفت و گفت :

(اى قوم ! سوگند به خدا، اين ندائى كه مى
شنويد مانند نداى شعيب پيغمبر است ، اگر بازارها را بروى صاحب ندا و اصحابش باز نكنيد، از بالا و
پائين ، به بلاى عظيم گرفتار خواهيد شد، خواهش مى كنم ، اين بار مرا تصديق كنيد، و در آينده مرا تكذيب
نمائيد، من خواهان خير و سعادت شما هستم .)

مردم شتاب كردند و بازارها را به روى امام باقر(ع ) و اصحابش گشودند، و با استقبال گرم از ان حضرت
پذيرائى نمودند.

جاسوسان جريان پيام آن پيرمرد را به هشام گزارش دادند، هشام دستور دستگيرى او را داد، او گرفتند و
بردند، و معلوم نشد كه كار او به كجا رسيد(ظاهرا او را شهيد كردند). (244)

/ 534