دلدارى امام سجاد(ع )، توسط منافقين شخصى ناشناس
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ(عبدالله بن زبير، دشمنترين مردم نسبت به خاندان رسالت بوده ، و چون پدرش در جنگ جمل كشته شد، مى
خواست از شيعيان اميرمؤ منان على (ع ) انتقام بگيرد، او پس از شهادت امام حسين (ع )، در حجاز، مردم را
به سوى خود دعوت كرد، عده زيادى با او بيعت كردند، سرانجام حجاج بن يوسف به دستور عبدالملك (پنجمين
خليفه اموى ) او را در مكه (پس از درگيرى طولانى ) كشت ، در آن هنگام كه هنوز حجاج با سپاه خود، به جنگ
با عبدالله بن زبير نيامده بود، شيعيان ترس آن داشتند كه عبدالله به آنها آسيب برساند.امام سجاد(ع ) نيز نگران عبدالله بود، و در اين خصوص غمگين بود كه مبادا ابن زبير بر حجاز مسلط گردد، و
به شيعيان و خاندان رسالت ظلم نمايد).ابى حمزه ثمالى مى گويد: امام سجاد(ع ) فرمود: روزى از خانه بيرون آمدم و به اين ديوار، تكيه دادم ،
ناگاه مردى كه دو جامه سفيد بر تن داشت پيدا شد و به چهره ام نگاه كرد و فرمود:(اى على بن حسين ! چرا تو را اندوهناك و غمناك مى بينم ؟ آيا اندوه تو براى دنيا است ، كه رزق و روزى
خدا، هر روز براى نيكوكار و بدكار، آمده است ).