ماجراى ازدواج مادر سجاد(ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ در ماجراى فتح ايران بدست سپاه اسلام ، در عصر خلافت عمر بن خطاب ، دختر يزدگرد سوم (آخرين شاه ساسانى) را كه اسير شده بود به مدينه آورند، دختران مدينه براى تماشاى چهره او سر مى كشيدند، وقتى كه وارد
مسجد شد، مسجد از چهره نورانى او درخشان گشت (وزنان و دختران از ديدن جمال او شاد و شگفت زده شدند)،
عمر به او نگاه كرد، او چهره خود را پوشانيد و (به زبان فارسى ) گفت : اف بيروج بادا هرمز: (واى روزگار
هرمز سياه شد).عمر گفت : آيا اين دختر به من ناسزا مى گويد، آنگاه در مورد او تصميم گرفت (كه او را معرض فروش قرار
دهيد.)اميرمؤ منان على (ع ) به عمر فرمود: (تو اين حق را ندارى ، به او اختيار بده ، تا خودش ، هر كس از مسلمين
را خواست (به عنوان همسر) انتخاب كند).عمر به او اختيار داد، او آمد و دستش را بر سر حسين (ع ) نهاد (و به اين ترتيب در ميان مسلمانان ، حسين (ع
) را برگزيد).اميرمؤ منان على (ع ) به او فرمود: نامت چيست ؟او پاسخ داد: (جهان شاه ).اميرمؤ منان (ع ) (نام او را تغيير داد و) فرمود: بلكه (شهربانويه ) باشد.سپس آن حضرت به امام حسين (ع ) فرمود: (اى ابا عبدالله ! از اين دختر بهترين شخص روى زمين ، براى تو
متولد شد)، و على بن الحسين (امام سجاد) از او متولد شد.و به امام سجاد(ع ) (ابن الخيرتين ) (پسر دو برگزيده ) مى گفتند، زيرا برگزيده خدا در ميان عرب ،
(هاشم ) (جد دوم پيامبر -ص ) بود، و در ميان عجم (فارس )بود.ابوالاسود ديلى ، در اين مورد، اين شعر را گفت :
وان غلاما بين كسرى وهاشم
لاكرم من نيطت عليه التمائم
لاكرم من نيطت عليه التمائم
لاكرم من نيطت عليه التمائم
، براى دفع چشم زخم ) بازوبند بسته اند).(222)