راز گوئى امام رضا(ع ) با شخصى ناپيدا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْحكيمه دختر امام كاظم (ع ) مى گويد: برادرم حضرت رضا(ع ) را ديدم در انبار هيزم ايستاده و آهسته سخن مى
گويد، من كسى را در آنجا غير از حضرت رضا(ع ) نمى ديدم ، تا اينكه به آن حضرت عرض كردم : (با چه كسى
گفتگو مى كردى ؟)امام رضا: اين شخص عامر زهرانى (از بزرگان جن ) است ، نزد من آمده و سؤ ال مى كند و از بعضى شكايت مى
نمايد.حكيمه : اى مولاى من ، دوست دارم سخن او را بشنوم .امام رضا: اگر تو سخن او را بشنوى تا يك سال (بر اثر ترس و هراس ) تب مى كنى .حكيمه : در عين حال دوست دارم صداى او را بشنوم .امام رضا: بشنو.حكيمه : من گوش دادم ، صدائى مانند سوت شنيدم و تا يكسال به تب مبتلا گشتم . (315)