داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 506
نمايش فراداده

پير مرد عاقبت به خير

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر امام صادق (ع ) بود، يكى از شاگردان او به نام (معاوية بن وهب ) مى گويد: ما براى انجام حج به سوى مكه رفتيم ، و همراه ما پيرمردى خداپرست و اهل عبادت بود، ولى شيعه نبود و نماز خود را در سفر (طبق فتواى اهل تسنن ) تمام مى خواند، برادر زاده اش كه شيعه بود نيز همراه ما بود، در مسير راه ، آن پير مرد، بيمار شد، و در بستر مرگ افتاد، من به برادر زاده او گفتم :

(كاش مذهب شيعه را به عموميت پيشنهاد مى كردى ، شايد خداوند او را نجات دهد).

همه حاضران گفتند: (همين حال او خوب است ، او را واگزاريد تا بميرد).

ولى برادرزاده اش تاب نياورد و به عمويش گفت :

(مردم بعد از رسول خدا(ص ) مرتد شدند مگر چند نفر اندك ، اطاعت از على (ع ) مانند اطاعت از رسول خدا(ص ) است و حق اطاعت از آن على (ع ) است ).

پير مرد نفسى كشيد و فرياد زد و گفت : (من هم همين عقيده را دارم ) سپس مرد.

ما به حضور امام صادق (ع ) رفتيم ، يكى از ما جريان را به عرض حضرت رسانيد، امام صادق (ع ) فرمود:

(آن پيرمرد، مردى از اهل بهشت است )

يكى از حاضران گفت : آن پيرمرد، از مذهب شيعه هيچ شناختى نداشت ، غير از همان لحظه آخر عمر؟

امام صادق (ع ) فرمود: ديگر از او چه مى خواهيد.

(قد دخل والله الجنة . به خدا سوگند وارد بهشت شد).(514)