داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 64
نمايش فراداده

نفرين امام صادق (ع ) در مورد فرماندار ستمگر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

(داود بن على ، فرماندار مدينه از جانب عبدالله سفاح (اولين خليفه عباسى ) بود، كه بيشتر از سه ماه حكومت نكرد، او يكى از غلامان آزاد كرده و دوستان نزديك و شاگردان ممتاز امام صادق (ع ) به نام (معلى بن خنيس ) را دستگير كرد، و به او گفت:

(ليست نام شيعيان را به من بده )، (معلى بن خنيس )، نام آنها را فاش نساخت و با كمال قاطعيت گفت :

اگر شيعيان ، زير قديمهايم باشند، قدمم را بر نمى دارم ، داود فرمان داد، گردن او را با شمشير زدند، و پيكر مطهر او را به دار آويزان كردند، و آنچه از اموال امام صادق (ع ) در نزد او بود، مصادره نمودند).

هنگامى كه امام صادق (ع ) از شهادت جانگداز معلى بن خنيس با خبر شد، فرمود:

(قطعا داود را نفرين مى كنم ، كه غلام آزاد كرده مرا كشته و اموال مرا ضبط كرده است ).

اين خبر به فرماندار (داود بن على ) رسيد، براى امام صادق (ع ) پيام داد:

(آيا به نفرين خود تهديد مى كنى ؟) (من از اين تهديدها نمى ترسم ).

معتب (يكى از خدمتكاران امام صادق عليه السلام ) مى گويد:

امام صادق (ع ) همواره در حال ركوع و سجود بود، هنگامى كه وقت سحر فرا رسيد، شنيدم در سجده خود چنين مى گفت :

(خدايا! از تو درخواست مى كنم به قدرت نيرومندت ، و به مقام جلال سختت كه همه مخلوقات در برابر آن جلال ، خوار هستند، اينكه صلوات بفرستى بر محمد و اهل بيت او، و اينكه (داود بن على ) را هم اكنون (به عذابت ) بگيرى ).

هنوز آن حضرت ، سرش را از سجده بلند نكرده بود، كه صداى شيون را از خانه داود بن على ، شنيديم ، امام صادق (ع ) فرمود:

(من به دعائى ، او را نفرين كردم كه خداوند فرشته اى را به سوى او فرستاد كه عصائى آهنين را بر سر او زد به طورى كه از آن ضربت ، مثانه او شكافته شد، و مرد) (63)