داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 84
نمايش فراداده

مناظره شاگردان امام صادق ، با دانشمند شامى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر امام صادق (ع ) بود،يكى از دانشمندان شام (در مكه ) به حضور امام صادق (ع ) رسيد و خود را چينين معرفى كرد:

(من به علم كلام و فقه و فرائض ، آگاه هستم و براى بحث و مناظره با اصحاب و شاگردان شما به اينجا آمده ام ).

امام : سخن تو از گفتار پيامبر(ص ) گرفته شده ، يا از خودت مى باشد؟

دانشمند شامى : هم از گفتار پيامبر(ص ) است و هم از خودم مى باشد (آميخته اى از سخن پيامبر (ص ) و خودم هست ).

امام : پس تو شريك پيامبر(ص ) هستى ؟

دانشمند شامى : نه ، شريك او نيستم .

امام : آيا بر تو وحى نازل مى شود؟

دانشمند شامى : (نه ).

امام : آيا اگر اطاعت پيامبر(ص ) را واجب مى دانى ، اطاعت خودت را نيز واجب مى دانى ؟

دانشمند شامى : اطاعت خودم را واجب نمى دانم .

آنگاه امام صادق (ع ) به (يونس بن يعقوب ) (يكى از شاگردان برجسته اش ) رو كرد و فرمود: اى يونس ! اين مرد، قبل از آنكه به بحث و مناظره پردازد، خودش را محكوم نمود (زيرا بدون دليل ، سخن خود را حجت دانست )، اى يونس ! اگر علم كلام (83)را به خوبى مى دانستى با اين مرد شامى ، مناظره مى كردى .

يونس : واى و افسوس كه به علم كلام آگاهى ندارم ، فدايت گردم ، شما از علم كلام نهى فرمودى ، و مى فرمودى واى بر كسانى كه با علم كلام سر و كار دارند و مى گويند:

اين درست مى آيد، و آن بى اساس است ، اين به نتيجه مى رسد، اين را مى فهميم و آن را نمى فهميم ...

امام : آنچه من نهى كرده ام ، اين است كه سخن مرا رها كنند و به آنچه خود دانسته اند (و بافته اند) تكيه كنند، اى يونس !

اكنون بيرون برو و هر كدام از دانشمندان علم كلام را ديدى (كه از شاگردان امام هستند) به اينجا بياور.

يونس : من از حضور امام صادق (ع ) بيرون رفتم ، و سه نفر به نامهاى :

حمران بن اعين ، مؤ من الطاق احول و هشام بن حكم را كه علم كلام را به خوبى مى دانستند به حضور امام صادق (ع ) آوردم و نيز (قيس بن ماصر) را كه به نظرم در علم كلام ، از همه برتر بود و اين علم را از امام سجاد(ع ) آموخته بود، به محضر امام آوردم ، وقتى همگى در كنار هم خيمه اى كه در كوه كنار حرم مكه براى آن حضرت برپا مى داشتند، و آن جناب ، چند روز قبل از شروع مراسم حج در آنجا به سر مى برد، در اين هنگام چشم حضرت به شترى افتاد كه دوان دوان مى آمد، فرمود:

به خداى كعبه سوگند سواره اين شتر، (هشام )است كه به اينجا مى آيد.