از تو بخواهد بپذيرى ؟ گفت : آرى ، فرمود: اول ، من تو را دعوت به توحيد و اسلام و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى كنم ؛ عمرو گفت : قبول نمى كنم ؛ فرمود: دوم آنكه ، از اين راهى كه آمدى برگرد و از جنگ با پيامبر درگذر؛ گفت : اگر اين كار را كنم زنان قريش مرا سرزنش كنند، زيرا من در جنگ بدر، زخمى برداشتم و نذر كردم تا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را نكشم روغن بر موى سرم نمالم ؛ حضرت فرمود: سوم آنكه ، تو را به مبارزه با خود مى خوانم ؛ عمرو بخنديد و گفت : عرب اين خواهش را از من نمى كند؛ من دوست ندارم تو را بكشم زيرا با پدرت ابوطالب دوست بودم و در عموهاى تو كسانى هستند كه از تو زورمندتر هستند؛ تو جوانى و ميل ندارم به دست من كشته شوى ، تو هم كفو من نيستى .
فرمود: اما من دوست دارم تو را در راه خدا بكشم ! عمرو گفت : چه گفتى ؟ فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم ! عمرو گفت : چه گفتى ؟ فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم و براى اين كار پياده شو با هم بجنگيم . عمرو در حالى كه غضبناك بود از اسب پياده شد، بر صورت اسب بكوفت و شمشيرى به پاى اسب زد و اسب روى زمين بيفتاد، شمشير ديگرى به طرف على (عليه السلام ) فرود آورد كه حضرت با سپر آن را رها كرد در حاليكه سپر دو نيم شد و فرقش را شكافت ، حضرت خود را به گوشه ميدان رسانيد و با عمامه سر خود را بست و به ميدان آمد و فرمود: اى عمرو! تو خجالت نكشيدى با اين شخصيت ، براى خود همراه آوردى با اين كه من جوانم و تنها به جنگ تو آمدم .
عمرو برگشت كه ببيند كيست ، حضرت شمشيرى بى درنگ بر پاى او فرود آورد و او را بر زمين انداخت . دو لشكر، منظره را مى ديدند، و غالب شدن على (عليه السلام ) بر عمرو موجب شد كه صداى تكبير و تهليل بلند شود؛ مشركين رو به فرار گذاشتند و مسلمين با شادى ، مشركين را تعقيب مى كردند تا جايى كه همه مشركين فرار كردند.
امام ، بعد از چند لحظه آمد كه سر عمرو را جدا كند، عمرو گفت : مرا فريب دادى ! فرمود: معنى جنگ همين است عمرو (به قولى ) آب دهان بر صورت امام انداخت و غضبناك شد. امام از روى سينه عمرو برخاست و چند قدمى بزد و آنگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا كند.
عمرو گفت : چرا منصرف شدى و اكنون باز آمدى ؟ فرمود: تو آب دهان به صورت من انداختى ، در آن حال من خشمناك شدم ، نخواستم با آن حال غضب ، سر تو را جدا كنم ، بلكه با حال انبساط ، براى رضاى خدا سرت را از تنت جدا مى كنم . امام سر عمرو را جدا كرد و به نزد پيامبر آورد و از كلمات پيامبر در جنگ خندق اين است كه (( ضرب زدن على (عليه السلام ) در جنگ خندق از عبادت جن و انس افضل است )) .(84)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: (( وقتى كه حضرت على (عليه السلام ) از جنگ نهروان برگشت ، در مسجد كوفه نشسته بود كه رئيس يهوديان يعنى راءس الجالوت به حضور حضرت رسيد و عرضه داشت : مى خواهم چند سؤ ال از جنابتان بپرسم كه آن را نمى داند مگر نبى يا وصى نبى ، اگر خواهى بپرسم وگرنه در گذرم ؟ حضرت فرمود: اى برادر يهود! از هر چه خواهى بپرس ؛ عرض كرد: ما در كتاب خود، تورات يافتيم كه وقتى پيامبرى را حق تعالى بر مى انگيزد بدو امر مى كند كه كسى را از خاندان خودش انتخاب كند تا پس از او كارگزار امتش باشد، و دستور دهد تا امت از او متابعت كنند و به وسيله اش عمل نمايند.
خداوند، اوصياء پيغمبران را در حياتشان امتحان كرد و بعد از وفاتشان هم آن وصى را امتحان كند، به من بگو كه خداى تعالى چند بار اوصياء را در حيات پيامبران و چند بار بعد از وفاتشان امتحان نمايد، و وقتى امتحان اوصياء خوب از كار درآمد آخر كارشان چه شود؟ امام فرمود: به خدائى كه غير از او نيست ، آن خدائى كه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و تورات را بر موسى و انجيل را بر عيسى نازل فرمود، اگر جواب تو را بدهم اقرار و اعتراف به وصايتم مى كنى ؟ گفت : آرى .
حضرت فرمود: به خدائى كه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و تورات را بر موسى نازل كرد اگر جوابت را بدهم اسلام مى آورى ؟ گفت : آرى .